PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قيامت‏



گل مريم
2013_05_20, 09:28 AM
besmellah5







این مطلب برگرفته شده از کتاب معاد
شهيد محراب آيةالله سيد عبدالحسين دستغيب





قيامت‏


قيامت به حكم عقل‏



اگر دليل هاى نقلى بر فرض نداشتيم و همه پيغمبران بر اين كه روز رستاخيزى هست و مردم را به آن دعوت مى‏ كردند كه گفتار و كردار و عقايدتان مورد بازخواست قرار مى‏ گيرد، نيامده بودند، «عقل» بزرگترين شاهد و دليل است كه اين گردش عالم افلاك و خلقت اوليه هر موجودى بدون نتيجه و غايتى نخواهد بود؛ هر عاقلى اطرافش را كه مى ‏نگرد مى‏ بيند شب، روز مى‏ شود و روز شب، مى‏ خورد و مى‏ خوابد و تخليه مى‏ كند و شهوترانى مى ‏كند، بچه بزرگ مى‏ شود و جوان و بعد پير مى‏ شود و مى‏ ميرد.


دستگاه نامتناهى و عريض و طويلى كه مشاهده مى‏ شود آيا منظور همين است! پس انسان را كارخانه نجاست ‏سازى آفريده‏ اند، اين كه عبث و لغو است، براى خوردن و شهوت رانى كه حيوانات بودند احتياجى به انسان نبود.


آنهايى كه منكر آخرتند خداى را به حكمت قبول ندارند (استغفرالله) چون معنى ‏اش اين است كه اين دستگاه بى‏ نتيجه و لغو است‏( أفحسبتم أنما خلقناكم عبثا و أنكم ألينا لاترجعون مؤمنون: 115. )؛ اما اشتباه كرده‏ اند هر جاى از هر چيزى را كه مشاهده مى‏ كنيم، همراه با هزاران حكمت است كه بشر ممكن است به پاره‏ اى از آن برسد، ضعيف‏ترين اجزاى عالم وجود، بى ‏مصلحت نيست؛ حتى اجزاى زايد، مو و ناخن هم بى‏ حكمت نيست؛ مثلا از جمله حكمت هاى ناخن، عضو به اين كوچكى و بى ‏اهميتى اين است كه براى انگشتان دست به منزله تكيه و اهرم است. وقتى انسان مى‏ خواهد چيزى را بلند كند، به بركت همين ناخن است كه فشار حاصله را از انگشت دست تحمل مى‏ كند و گرنه نمى‏ شد؛ چنانچه اگر گاهى ناخن ها را از ته بگيريد براى برداشتن بعضى اشياء به زحمت مى‏ افتيد، چه رسد به اين كه اصلا ناخن نباشد.


ديگر اين كه اين ناخن براى خارانيدن بدن مورد استفاده قرار مى‏ گيرد. به علاوه از همين ناخن، مواد زايد و كثيف بدن دفع مى‏ گردد. براى همين است كه امر شده اقلاً هفته ‏اى يك بار ناخن ها را (مخصوصا در روز جمعه) بگيرند.


يك مويى از بدن بى‏ مصلحت نيست. حضرت صادق (عليه السلام) به مفضل مى‏ فرمايد:


بعضى از جاهلها گفته ‏اند كه اگر در بعضى جاهاى بدن مو نمى‏ روييد بهتر بود. اينها ندانسته‏ اند كه آن جا محل رطوبات و مجمع كثافات است. اگر مواد زايد و كثيف به صورت مو دفع نشود، شخص مريض مى‏ گردد(توحيد / مفضل: 32-33. )؛ لذا امر شده كه زود به زود (حداكثر دو هفته) ازاله شود.


جميع اجزاى عالم وجود را كه انسان نگاه مى‏ كند، مى‏ بيند غرق در حكمت است.

گل مريم
2013_05_20, 09:34 AM
مشهور است كه جالينوس حكيم وقتى در مقام اعتراض به خلقت جعل برآمد و گفت: هيچ فايده ‏اى در او نمى ‏بينم! چرا خدا او را آفريده است. تا اين كه به درد چشم سختى مبتلا شد با اين كه خودش از جمله بهترين طبيبها بود. آنچه را كه دواها مى ‏دانست به كار برد فايده ‏اى نكرد. ديگران هم مداواهايى كردند سودى نبخشيد تا اين‏كه پيرزنى آمد و گفت: من گردى دارم كه براى چشم درد خوب است. آن را به كار برد، چشمش خوب شد. از تركيبات اين گرد پرسيد، معلوم شد معجونى بود كه جزء آن از بدن همان جعل مى‏باشد.


ذره ‏اى از ذرات عالم وجود، بى‏ حكمت نيست. آيا خود عالم وجود بى‏ حكمت است؟! جزئى از اجزاى بدن حتى ناخن و مو بى‏ مصلحت خلق نشده. پس آيا خود بدن انسان بى‏ غرض و مصلحت آفريده شده است؟! هيهات!


دانشمندان جديد همه اتفاق دارند در اين‏كه به تمام حكمتها و علتهاى دستگاه آفرينش پى نبرده ‏اند و بعدها خدا داند كه چه عجايبى كشف گردد؛ چنانچه تا سى چهل سال قبل در اروپا فكر مى‏ كردند كه در بدن (زايده اعور) زيادى است كه همان آپانديست‏(آپانديس. ) باشد؛ لذا مد شده بود كه حتى افراد سالم هم مى ‏رفتند و جراحى مى‏ كردند و اين زايده! را در مى ‏آورند تا اين‏كه اعلام كردند كه شخص سالم نبايد اين كار را بكند؛ چون پى بردند كه اين در حكم شيپور خطر براى روده ‏ها است (ممكن است حكمت هاى متعدد ديگر هم داشته باشد و نفهميده باشند).


در بدن يك دندان بى‏ حكمت نيست. از دندان آسيايى، كارى كه از دندان نيش مى ‏آيد نمى ‏آيد. از 248 استخوان، يك دانه بدون مصلحت نيست؛ يعنى اگر نباشد، بدن ناقص است و همچنين رگ ها و پي ها پس آيا تمام بدن بى‏ حكمت است؟!


و پس از آن كه آفريننده جهان را حكيم دانستيم و كوچكترين چيزى را در دستگاه آفرينش خالى از حكمت ندانستيم، آنگاه تدبر مى‏ كنيم در غرض و حكمت و اصل ايجاد اين عالم، مى‏ بينيم غرض از ايجاد جمادات و نباتات و حيوانات، منفعت هايى است كه به بشر مى‏ رسد.








ابر و باد و خورشيد و فلك در كارند


تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى


همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار


شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى
‏(سعدى / گلستان.)

گل مريم
2013_05_20, 09:39 AM
آيا غرض از ايجاد انسان همين حيات دنيوى و زندگى مادى است به طورى كه پس از مرگ، نيست و نابود گردد. پس اگر به فرض محال حيات انسان در اين عالم از اول تا آخرش همه راحتى و با عيش و نوش بود هيچ دردى و ناراحتى نداشت، باز هم عبث و بيهوده بود خلقت او؛ زيرا به هر خوبى كه باشد، چون فانى است قابل اعتبار نخواهد بود و محال است كه اين دستگاه خلقت با اين وسعت و عظمت براى غرض فانى باشد در حالى كه حيات مادى بشرى سرتاسر با آلام و مصايب و ناراحتي هاى گوناگون است. به قول آسوده:






يك تن آسوده در جهان ديدم


آن هم آسوده ‏اش تخلص بود




و به قول شاعر ديگر:






دل بى ‏غم در اين عالم نباشد



اگر باشد بنى آدم نباشد



و به راستى اگر انسان به مرگ نيست شود و حيات او منحصر باشد به حيات مادى دنيوى كه مخلوط است به انواع كدورات جسمانى و روحانى و مصايب و محن و امراض و فتن و تلف و غصب اموال و بيمارى و موت اولاد و دوستان و ساير كدورات اصل خلقت و ايجاد عبث و منافى حكمت و كرم و ساير صفات كماليه الهيه خواهد بود و در اين صورت خلقت انسان در اين عالم شبيه است به اين كه كريمى، شخصى را ميهمانى كند در خانه ‏اى كه مملو باشد از انواع درندگان و موريان از شير و ببر پلنگ و مار و عقرب و زنبور و غير اينها و چون وارد شده طعامى نزد او حاضر سازند و هر لقمه كه بردارد چندين جانور بر دستش و زبانش نيش زنند و شمشيرداران برابرش ايستاده و در هر ساعتى بر او حمله كنند و پيش از آن‏كه آنچه مى‏ خواهد به آن برسد او را گردن بزنند،

پس قطعا انسان را حياتى ديگر و عالمى بهتر در پيش خواهد بود كه در آن تمام سعادت او ظاهر شده؛ يعنى بايد برسد به خوشى كه هيچ ناخوشى با آن نباشد و به راحتى كه هيچ ناراحتى نبيند و به فرح و سرورى كه هيچ حزن و غمى و ملالى او را عارض نگردد و به لذت و حظوظى كه هيچ فنا و زوالى نداشته باشد:






خرم آن روز كزين منزل ويران بروم


راحت جان طلبم از پى جانان بروم‏
(حافظ )




پس به برهان قطعى عقلى دانسته گرديد كه انسان را خداوند براى حيات جاودانى و سعادت و خوشى هميشگى خلق فرموده و در اين حيات عاريت، چندى نگاهش داشته تا تأمين آتيه قطعيه خود كند و براى حيات ابدى از اين عالم توشه بردارد و با دو بال علم و عمل كه تدارك كرده از اين عالم به عالم ابدى اوج بگيرد و به راستى اگر انسان به وجدان و عقل و فطرت خود مراجعه كند، مى ‏فهمد كه در هر چيزى ممكن است شك و ترديد كند مگر در مسأله مبدأ و معاد؛ يعنى اعتقاد به پروردگار عالم و اعتقاد به حيات ابدى پس از مرگ و عالم جزا كه در اين دو مسأله شك و ترديدى نيست:

و أن الساعة ءاتية لا ريب فيها...(حج: 7. ) چيزى كه هست بيشتر مردم در اثر فرو رفتن در شهوات و اشتغال به ماديات و ارتكاب گناهان، فطرت خود را ضايع كرده و پر از ريب و شك شده‏ اند:

بل يريد الانسن ليفجر أمامه‏(قيامت: 5. ).


پس به حكم عقل از خلقت اين افلاك و عوالم و بدن هر فردى منظورى است كه در روز واپسين معلوم مى ‏شود؛ بنابراين، بايد از پس اين عالم سراى ديگرى باشد.