به نام خدا
سيد مرتضي علم الهدي قدس سره در کتاب «تنزيه الانبياء» (در اين مورد تحت عنوان مسأله اي) ميفرمايد: اگر کسي بگويد در خروج امام حسين عليهالسلام با خاندانش از مکه به سوي کوفه چه عذري است؟ درحالي که والي کوفه از دشمنان حضرت بوده، حاکم و امير از طرف يزيد ملعون که بر امر و نهي آن سامان تسلط داشت. حضرت شاهد رفتار اهل کوفه با پدر بزرگوارش و برادر گرامش عليهمالسلام بودند و ميدانستند که آنان حيله گر و خاين هستند. با اين توصيف، چگونه ظن و گمان حضرت، مخالف ظن و گمان همه ي اصحابش در خروج گرديد؟
و ابن عباس اشاره ميکرد که از خروج صرف نظر کند، و يقين داشت که اگر حضرت خروج کند به قتل ميرسد، و پسر عمر لعنه الله به هنگام خداحافظي با حضرت گفت: تو را به خدا ميسپارم که کشته ميشوي، و افراد ديگر نيز در اين مورد سخناني گفتند. علاوه بر اين؛ وقتي حضرت از کشته شدن حضرت مسلم عليهالسلام باخبر شد در حالي که او را به عنوان قاصد و سفير از جانب خود فرستاده بود، چگونه بازنگشت و متوجه به فريب اين گروه نشد و از حيله و کيد آنان مطلع نشد؟ مضافا بر اين؛ چگونه به خودش اجازه داد تا با جمعي اندک به جنگ گروه زيادي برود که لکشر زيادي آنان را پشتيباني ميکردند؟
همچنين وقتي که ابن زياد ملعون اظهار داشت که اگر با يزيد لعين بيعت کند در امان خواهد بود چرا حضرت قبول نکرد تا اين که خون خود و خون اشخاصي که با او بودند - از خاندان، شيعيان و دوستانشان - ريخته نشده و حفظ شود؟ چرا حضرت خود را به دست خود به هلاکت انداخت، در حالي که برادرش امام حسن عليه السلام بدون اين که اين همه ترس و خوف باشد با معاويه ي ملعون صلح نموده و امر را به او تسيلم نمود؟
پس صحت و درستي عمل اين دو امام بزرگوار چگونه توجيه ميشود؟