درد بزرگ من
از دردی بزرگتر در هراسم، از رنجی بزرگ در وحشتم. از اینکه برایم بِگِریی یا بخندی بی خیالم؛ اما از اینکه فرداها، در کوره راهها در شادیها، در جشنها، در مسیر بزرگ زندگی به دست فراموشیام سپاری، در وحشتم؛ وحشتی که زندگی را برایم مرگ میکند.
حس میکنم شهیدان از یاد میروند!
چیزی نداشتم. پیامی نداشتم، ولی با رفتنم از دردی بزرگ بر خود مینالم، حس میکنم فرداها، در راهها وقتی زمان گذشته را از یاد میبرد و آینده فراموشکده گذشته میشود، شهیدان از یاد میروند.
یاد من راه من است
برادر! اینکه میگویم از یادم مبر، منظورم این نیست که گورستان را منزلگاه من بدانی و هر شب جمعه در آنجا حاضر شوی و گریه کنی! برادر، یاد من راه من است.
از روزی می ترسم که...
از اینکه فرداها این همه خون برادرانم که نوید دهنده هزاران لاله در بهاران فرداست، از یاد رَوَد بیمناکم. از اینکه فرداها به ضعیفان نَرِسَند، ثروتمندان مالکان زمین شوند، ضعیفان درد کشیدگان روزگار شوند، شهیدان از یاد رفتگان شوند، خون شهیدان به استهزا گرفته شود، زندگی در آن دنیا برایم تار میشود.
چنان زندگی کن که...
دوربین فیلمبرداری خدا را که هیچ گاه ندیدم، حالا دیدم. گویی فرشتگانِ مأمور، در حال گرفتن فیلم از مایند.
برادرم چنان زندگی کن که همیشه دوربین خدا را در حال گرفتن فیلم از خود ببینی.
عجیب است!
عجیب است، حال انسانهایی که میدانند، میمیرند و میدانند محاکمه و به بند کشیده خواهند شد، ولی باز نشستهاند و دست بر روی دست، میخورند و میخوابند وآسوده و بی خیال!
پیامم را بشنو
برادر، اگر به عنوان یک شهید قبولم داری، من نیز به عنوان یک پیام به تو میگویم:
زندگی چند صباحی بیش نیست، چنان زندگی کن که به لحظه وداع زندگی برایت افسوس نشود.