1 - داوود بن قاسم جعفرى نقل مى كند:
خدمت حضرت امام جواد عليه السلام رسيدم و سه نامه همراهم بود كه بر من مشتبه شده بود و غمگين بودم ، حضرت يكى از آنها را برداشت و فرمود: اين نامه زياد بن شبيب است دومى را برداشت و فرمود: اين نامه فلانى است ، من مات و مبهوت شده بودم .

2 - و حضرت لبخندى زد و نيز سيصد دينار به من داد و دستور داد كه آنرا به نزد يكى از پسر عموهايش ببرم و فرمود: آگاه باش كه او به تو خواهد گفت : مرا به پيشه ورى راهنمائى كن تا با اين پول از او كالايى بخرم تو او را راهنمايى كن .

داوود مى گويد: من دينارها را نزد او بردم ، به من گفت : اى اباهاشم آيا مرا به پيشه ورى راهنمايى مى كنى تا با اين پول از او كالايى بخرم ؟ گفتم : آرى مى كنم .

3 - و نيز ساربانى از من خواسته بود كه به آن حضرت بگويم او را نزد خود به كارى گمارد من به خدمتش رفتم تا درباره آن ساربان با حضرت صحبت كنم ديدم غذا مى خورد و جماعتى نزدش هستند براى من ممكن نشد با ايشان صحبت كنم .

حضرت فرمود: اى اباهاشم بيا بخور و پيشم غذا گذاشتند. آنگاه بى آنكه من بخواهم فرمود:

((اى غلام ، ساربانى را كه ابوهاشم آورده نزد خود نگهدار)).(
(( الارشاد )) ص 326 - اصول كافى ج 1 ص 295 كتاب الحجه حديث 5.)