آشنايى با قرآن 5
شهيد استاد مرتضى مطهرى


اينجا بايد مطلبى را توضيح بدهيم. به چه مى‏ گويند (((بازى)))؟

اين كلمه (((لعب))) بايد روشن بشود تا بعد مطلب آيه قرآن روشن بشود. بچه - يا بزرگ كه معمولاً بازى بيشتر كار كودك است - مى‏ آيد مشغول بازى مى‏ شود. كارى را شروع مى‏ كند. مثلاً مى‏ آيد اتاقك مى ‏سازد، شتر يا اسب درست مى‏ كند. بازى‏ اش كه تمام مى‏ شود خرابش مى‏ كند مى‏ رود. باز دفعه ديگر همان را درست مى‏ كند.

شما اگر درست در كار اين بچه دقت كنيد كه چه هدفى در اين كارش نهفته است، هيچ هدفى، هيچ حكمتى در كار خود آن بچه پيدا نمى‏ كنيد، يعنى اثرى واقعاً بر آن مترتب باشد، هرگز اثرى بر آن مترتب نيست. فرض كنيد مى‏ روند فوتبال بازى مى‏ كنند. چندين بار توپ از اين طرف مى‏ رود آن طرف و از آن طرف مى‏ رود اين طرف، به اين دروازه وارد مى‏ شود، به آن دروازه وارد مى‏ شود.

شما از نظر نفس كار در نظر بگيريد، به روح آن بچه كار نداشته باشيد، به خود كار توجه كنيد. حالا اين توپ به اين دروازه برود يا به آن دروازه، چه اثرى بر اين كار مترتب است؟ هيچ. البته هر لعبى - اگر دقت كنيد - لعب نسبى است يعنى از نظر آن كار بازيچه است، ولى اين بچه چرا اين كار را مى‏ كند؟ او در عالم خيال خودش (به هدفى مى ‏رسد). فقط از نظر خيال اين بچه (يا بزرگ) بازى نيست، يعنى از اين راه قوه خيال او به هدف و مقصد خيالى خودش مى‏ رسد.



مثال ديگرى عرض مى‏ كنم. فلاسفه بحثى دارند در باب لعب و لهو و اين جور چيزها. اغلب ما عادتهايى داريم كه نوعى عبث و لعب است. يك كسى عادتش اين است كه انگشتانش را مى‏ شكند، ديگرى عادتش اين است كه با تسبيح بازى كند، يكى با انگشترش بازى مى‏ كند، يكى با محاسنش بازى مى‏ كند. اگر از كسى كه اين بازى را مى‏ كند بپرسيد اين كار را براى چه مى‏ كنى؟ مى‏ گويد هيچ چيز.
راست است، خود اين كار براى (((هيچ چيز))) صورت مى ‏گيرد يعنى در اين كار (((هيچ چيز))) است. اما نيرويى در اين هست كه مى‏ خواهد خودش را به جايى برساند، يعنى قوه خيال و واهمه او را همين (((هيچ چيز))) تفننى مى‏ كند، ولى خود كار (((هيچ چيز))) است.
حالا مى‏ آييم سراغ كار حكيمانه. كارهايى كه ما انجام مى‏ دهيم كه اينها را (((حكيمانه))) تلقى مى‏ كنيم بعد مى‏ بينيد همين كارهاى حكيمانه ما از يك نظر حكيمانه است و از يك نظر همه كارهاى حكيمانه دنيا لعب است (انما الحيوة الدنيا لعب و لهو)
(
محمد/ 36. )،