قصه هاي قرآن به قلم روان
محمد محمدي اشتهاردي


چند پرسش از حضرت آدم عليه ‏السلام و پاسخ‏هاى او


روزى حضرت آدم عليه‏ السلام در محلى نشسته بود، ناگاه شش نفر را كه سه نفر از آن‏ها سفيد روى و نورانى و سه نفر از آن‏ها سياه روى و بد منظر بودند مشاهده كرد.
اتفاقاً آن شش نفر نزد آدم آمدند، سفيدرويان در سمت راست آدم و سياه‏رويان در سمت چپ او نشستند.



براى آدم چنين منظره ‏اى شگفت آور و غير عادى بود، بى درنگ از آن‏ها خواست خود را معرفى كنند و بعد به سمت راست خود توجه كرد و از يكى از سفيدرويان پرسيد: تو كيستى؟


من عقل و خرد هستم.
آدم عليه ‏السلام: جاى تو در كجاست؟

جاى من در مغز و دستگاه انديشه انسان است.

آدم عليه‏ السلام از سفيدروى ديگر پرسيد: تو كيستى؟


من مهر و عطوفت هستم.
آدم عليه ‏السلام: جاى تو در كجاست؟

جاى من در دل انسان است.

آدم عليه ‏السلام از سومين نفر از سفيد رويان پرسيد: تو كيستى؟


من حيا هستم.
آدم عليه ‏السلام جاى تو در كجاست؟

جاى من در چشم انسان است.
به اين ترتيب، آدم عليه ‏السلام فهميد كه مركز و مظهر عقل مغز است، مركز و مظهر مهر و عاطفه قلب است و مظهر و مركز حيا، چشم مى‏باشد.