1)
چندتا شهید توی اردوگاه بودند. ازآن هایی که توی اسارت شهید شدند.رفتیم مرتبشان کنیم، بگذاریم یک گوشه.زیربغل یکیشان را گرفتم که بلندش کنم، دیدم روی دستش یک چیزی نوشته. دستش را آوردم بالا. نوشته بود « مادر، ازتشنگی مردم.»