به عنوان کمک آرپی جی در جبهه فعالیت داشتم در این شرایط حساس که نیروهای

ما خیلی کم و آتش دشمن بر مواضع ما بسیار شدید و پیاپی بود، در پشت خاکریز به

این طرف و آن طرف میرفتم و گلوله ها را به آرپی جی زن تحویل میدادم تا به مواضع

دشمن پرتاب نمایند.

در یکی از نوبت ها که مشغول آماده نمودن گلوله بودم ناگهان احساس نمودم که به

هوا بلند شدم و محکم به زمین افتادم، وقتی به خود آمدم دیدم دست و پایم بر اثر

ترکش های خمپاره ای که در نزدیکم منفجر شده بود به شدت مجروح شده است

به گونه ای که به هیچ نحو قادر به حرکت نبودم.



با زحمت زیاد و به حالت سینه خیز خود را به نزدیک خاک ریز رساندم تا از اتش شدید

دشمن در امان باشم.



تعداد نیروهای ما بسیار کم بود ولی افراد باقی مانده همچنان در مقابل دشمن استقامت

و پایداری کرده و مانع ورود دشمن به پشت خاکریز میشدند.



لحظاتی گذشت که یکی از برادران امدادگر به کنارم آمد تا به من کمک نماید ولی از

آن جا که وسائل امدادی خود را از دست داده و یا تمام کرده بود، بالای دستم را با چفیه

خودم، بست تا از خونریزی آن کاسته شود، ولی متوجه جراحت پایم نشد، آنگاه مرا بلند

کرد تا به پشت خط و یا منطقه ای امن برساند، ولی به خاطر ضعف شدیدی که داشتم

و قادر به راه رفتن نبودم، و از طرفی دشمن نیز پیاپی منطقه را زیر آتش گرفته بود،

مرا همان جا روی زمین گذاشت و رفت، بعد از مدتی مجددا به کنارم آمد و گفت:

اکنون پشت این خاکریز تنها من و تو زنده ایم. با گذشت لحظاتی، دیگر از این برادر

هم خبری نشد، که به احتمال زیاد ایشان نیز به جمع شهدا پیوست.