حالا مى آييم سراغ كار حكيمانه. كارهايى كه ما انجام مى دهيم كه اينها را (((حكيمانه))) تلقى مى كنيم بعد مى بينيد همين كارهاى حكيمانه ما از يك نظر حكيمانه است و از يك نظر همه كارهاى حكيمانه دنيا لعب است (انما الحيوة الدنيا لعب و لهو)( محمد/ 36. )، چطور؟ كار حكيمانه چگونه است؟ مثلاً مى آييم در زمينى خانه اى مى سازيم داراى هال، مهمانخانه، آشپزخانه، حمام و... هر كه از ما بپرسد اين كار را براى چه مى كنى، ديگر نمى گوييم (((هيچ چيز)))، مىگ وييم معلوم است، مى خواهم زندگى كنم، انسان كه مى خواهد زندگى كند جا لازم دارد. چرا اين طور مى سازى؟ آدم مهمان برايش مى آيد، مهمانخانه مى خواهد، حمام مى خواهد،...اينجا اين كار شكل حكيمانه به خودش مى گيرد، يعنى روى يك نقشه عقلانى و روى اثر و فايده اى كه بر اين كار براى آن شخص مترتب است صورت مى گيرد.
اينجا ديگر (((خيال))) اين كار را نكرده، (((عقل))) اين كار را كرده است و چون هدف درستى از اين كار دارد، ما اين كار را (((حكيمانه))) مى گوييم. باز هم اين كار حكيمانه نسبت به (((كننده))) حكيمانه است، از نظر كسى كه اين كار را مى كند و از نظر انتساب اين كار به شخصى كه اين كار را انجام مى دهد حكيمانه است،
ولى از نظر مجموع آجرها و سنگها و گچها و آهنهايى كه در اين خانه بكار رفته چطور؟ يعنى اگر ما خودمان را مجزا كنيم و توجهى به اينها بكنيم، براى اينها چه كار حكيمانه اى صورت گرفته؟ از نظر اين آجرها كه قبلاً خاك بود و هنوز در كوره نرفته بود و به صورت آجر در نيامده بود و امروز به صورت آجر در آمده و جرم اين ديوار را تشكيل مى دهد چگونه است؟
يعنى اگر او به جاى ما باشد و اگر او شاعر به ذات خودش باشد، براى او فرق نمى كند، باز براى او كارى است لعب، يعنى از نظر طبيعت و ذات آن اشياء لعب است.
از نظر كننده اين كار حكيمانه است نه از نظر خود آن كار. به تعبير ديگر ما با اين كار خودمان اين در و ديوار را به كمال خودشان سوق نداده ايم، اينها را در خدمت منفعت خودمان قرار داده ايم. اگر كار ما كار درستى باشد، يعنى اگر ما در نظام عالم حق داشته باشيم - كه چنين حقى هم داريم - كه اين اشياء را در خدمت خودمان قرار بدهيم از نظر خودمان به سوى كمالى حركت كرده ايم و كار حكيمانه انجام داده ايم اما اين اشياء را به سوى كمال خودشان سوق نداده ايم.