،به نام خدا
کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد...
ندا آمد بر در خانه ام بیا، آنقدر بر در بکوب تا در به رویت وا کنم...
وقتی بر در خانه اش رسیدم
هر چه گشتم در بسته ای ندیدم!!
هر چه بود باز بود...
گفتم: خدایا بر کدامین در بکوبم؟؟؟؟
ندا آمد: این را گفتم که بیایی...
وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را به روی تو نبسته بودم!
کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک...
"مهربان خدایم دوستت دارم"...
یک عمر دنبال رفیق گشتم ,اما هیچ .....
تا اینکه دیشب در « جوشن کبیر » پیدایش کردم.....
" یا رفیقَ مَن لا رفیقَ لَه "
و اینجا بود که تازه فهمیدم . . . . .
يه رفــــــــيق دارم ; ...
" اسمش خــــــــداست "
حسابش از همه جداست...
خدا همان است که من میخواهم
کاش من هم همان بودم که او میخواست . .