بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و شهدائکم
"من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا"
" می اندیشم که چه بنویسم و چگونه بنویسم وصیتم را تا بتوانم پیام را آنگونه که مشخصه پیامی باشد که تکان دهد و دگرگون سازد مرا.
نه آنقدر در کلیت و ذهنیت غرق شود که از عینیت جامعه بدور گردد و نه آنچنان در واقعیت ها ی جامعه غوطه خورد تا وابستگی های ذهنی به هدف را فراموش نماید.
تفکرِ ساعتی که پیامبر آن را هفتاد سال عبادت می دانست مرا به اینجا کشانید که چه شده است ما را؟ چه تغییری ما را حاصل شده است؟
ماهها عمر خود را در جبهه ها، در جنگ در عملیات های مختلف گذارنده ایم ولی آیا توانسته ایم بر نفس خود غالب شویم؟
آیا توفیق داشته ایم ار معاصی خدا دور شده و بر طاعت او بیفزاییم؟
خدا را و هدف را بر هوی و عقل را بر احساس برتری دهیم و بالاخره آیا خودمان را برای میهمانی خداوند تبارک و تعالی آماده کرده ایم؟
مبارک باشد بر کسانی که این احساس را درک کرده اند و افسوس و صد افسوس بر آنانی که نه تنها درک نکرده اند این تأثیر را، بلکه به فکر نیز فرو نرفته اند. مگر نمیدانیم که شهادت زندگی است و حیات است نه پایان و نه ممات.
پس چرا از مرگ هراسانیم؟
مگر نمیدانیم که مبارزه خشک و بدون گرایش به یک مکتب نه تنها استمرار ندارد بلکه بریدگی و خستگی همراه دارد و حتی مکاتب مادی و همه ی مکتب های غیر الهی از این قائده مستثنی نیستند چون می دانیم مبارزه فقط در مکتب الهی و آن هم مکتب اسلام و در تشیع اصیل علی معنی پیدا می کند و حیات می یابد. چون مبارزه خدا دارد و معاد، نتیجه دارد و امام زمان غائب، بهشت دارد .
پس چرا خودمان را به این گرایشات الهی سوق نمی دهیم و چرا دنبال شناخت آن بر نمی آییم؟