وحشت اسرای عراقی از یک سرباز ایرانی
اولش که به من سرباز وظیفه محمدولی از لشکر ۸۴ پیاده لُرستان گفتند باید بروی
تهران فکر کردم خطایی کردهام. ترسیدم کمی. اما وقتی دیدم ماشین برایم فرستادهاند
ترسم ریخت. البته تعجبم بیشتر شد که چرا برای سربازی معمولی مثل من جیپ
فرستادهاند و یک استوار دارد من را مشایعت میکند.
به گزارش تا شهدا؛ من سرباز وظیفه محمدولی به همراه همرزمانم در لشکر ۸۴ پیاده لُرستان،
در همان روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ در شمال سوسنگرد بودیم که با خبر شدیم لشکر ۹ زرهی
ارتش عراق به سمت ما میآید. ما به همراه بچه محلها و بچههای تبریز که نزدیک
دهلاویه بودند توانستیم ارتش زرهی عراق را که چهارهزار سرباز نامرد پیاده داشت به
مدت ده روز در مواضع اللهاکبر متوقف کنیم.
در طول آن ده روز که میان ما و بعثیها جنگ بود گاهی آنها جلو میآمدند گاهی ما.
گاهی ما آنها را اسیر میکردیم و گاهی آنها ما را. یادم هست همان روز اول درگیری، به
همراه پنج نفر از بچهها، اسیر عراقیها شدیم. آنها چون راه برگشت نداشتند ما را در یک
گودال انداختند و ۲۴ ساعت کتک زدند. بعد از ۲۴ ساعت بچههای تبریز آمدند ما را
نجات دادند و عراقیها را اسیر کردند. ما را عراقیها را در سنگر فرماندهی جا دادیم و روزی
سه نوبت، صبح و ظهر و از آنها پذیرایی کردیم. بعد عراقیها پاتک زدند و اسیرمان کردند.
ما را داخل یک تانک سوخته انداختند و ۴۸ ساعت گرسنه و تشنه نگه داشتند. بعد دوباره
بچههای تبریز آمدند ما را نجات دادند و عراقیها را بردند توی سنگر فرماندهی خودشان
و به آنها عصرانه دادند.