مرثیه امام رضا(علیه السلام)
مامون لعین زهر جفا داد رضا را ، نشناخت خدا را
مقتول ستم کرده غریب الغربا را ، نشناخت خدا را
ای شیعه بیا خون دل از دیده روان کن، فریاد و فغان کن
در طوس بیا و بنگر کرب و بلا را ، هم سوز و نوا را
بود شاه غریبان به مدینه برِ اجداد، با خواهر و اولاد
در طوس طلب کرد شه هر دو سرا را، نشناخت خدا را
آمد چو به غربت خلف حیدر کرار، بی مونس و غم خوار
خواهر ز غمش داشت همی دیده به ره را، گم کرده رضا را
آورده به غربت شه دین را به خراسان، آن زاده هارون
پس از ره بیداد به او کرده جفا را، نشناخت خدا را
گر دست به آن شاه همی داده به بیعت، ننموده اطاعت
میخواست که خاموش کند نور خدا را ، نشناخت خدا را
گاهی ز سر لطف همی گفت پسر عم، آن ملحد ظالم
گاهی ز سر قهر نمود جور و جفا را، نشناخت خدا را
آخر به عنب زهر جفا کرد به شه داد، آن زاده شداد
نمرود نکرده است چنین ظلم وجفا را، نشناخت خدا را
از منزل هارون چه به بیرون شده نالان، با حالت افغان
آن سید مظلوم به سر کرده عبا را، نوشیده بلا را
گفتا به اباصلت حزین آن شه خوبان، رفتم بر جانان
بنشین ز غم و قفل نما باب و سرا را، راضیم قضا را
فرزند عزیزش به مدینه ز غم باب، گردیده چه بی تاب
آمد به خراسان ز مدینه همه ره را، گم کرده رضا را
دید از ستم زهر فتاده است سر خاک، آن سید لولاک
بالین پدر خشت شد آن سرِّ خدا را، آن غرق بلا را
گفتا به پدر چشم گشا ای شه مظلوم، گشتی ز که مسموم
در گردن خود کرده تقی شال عزا را، پوشیده سیه را
بگشود نظر شاه چه دیدار تقی را، آن نور جلی را
گفتا تو امامی همه خلق خدا را، هم هادی ره را
عطار حزین گرچه ملول است به هر حال ، گر نیست ورا مال
شاها نظر لطف بکن بی سر و پا را، هم هر دو سرا را