بسم الله الرحمن الرحيم
... و صَدََّق بالحُسنى (6)فَسَنُيسِّره لِليُسرى (7)و امّا مَن بَخَل و استَغنى (8)و كَذَّبَ بالحُسنى (9)فسنيسِّره لِلعُسرى( (10...
مردى در ميان مسلمانان بود به نام ابوالدحداح، كه شاخه يكى از درختان خرماى او بـالاى خـانـه مـرد فـقـيـرى قـرار گـرفـتـه بـود.
صـاحـب نخل هنگامى كه بالاى درخت مى رفت تا خرماها را بچيند، گاهى چند دانه خرما در خانه مرد فـقـيـر مـى افـتـاد، و كـودكـانـش آن را بـرمـیداشـتـنـد، آن مـرد از نـخـل فـرود مـى آمـد و خـرمـا را از دسـتـشـان مـى گـرفـت و آنـقـدر بـخـيـل و سـنـگـدل بـود انگشتش را در داخل دهان آنها مى كرد تا خرما را بيرون آورد!!!
مرد فقير به پيامبر (ص) شكايت آورد.
پيغمبر (ص) صـاحـب نـخل را ملاقات كرد و فرمود: اين درختى كه شاخه هايش بالاى خانه فلان كس آمده است به مـن مـى دهـى تـا در مـقـابـل آن نـخـلى در بـهـشـت از آن تـو بـاشـد، مـرد گـفـت : مـن درخـتـان نخل بسيارى دارم ، و خرماى هيچ كدام به خوبى اين درخت نيست و حاضر به چنين معامله اى نـيـسـتـم.
یکی از ياران پيامبر(ص) اين سخن را شنيد، عرض كـرد: اى رسـول خدا! اگر من بروم و اين درخت را از اين مرد خريدارى و واگذار كنم، شما همان چيزى كه به او وعده دادید به من عطا خواهى كرد؟ فرمود: آرى.
آن مـرد رفـت و صـاحـب نـخـل را ديـد و بـا او گـفـتـگـو كـرد، خـريـدار گفت: آيا مى خواهى آن را بفروشى يا نه ؟ گفت: نمى فروشم مگر آنكه مبلغى را كـه گـمـان نـمـى كـنـم كـسـى بـدهـد بـه مـن بـدهـى گـفـت چـه مـبـلغ؟ گـفـت چهل نخل!
خـريـدار تعجب كرد و گفت: چه بهاى سنگينى براى نخلى كه كج شده مطالبه مى كنى.
سـپـس بـعـد از كـمـى سـكـوت گـفـت: بـسـيـار خـوب، چـهـل نـخـل بـه تو مى دهم.
فروشنده طمعكار گفت اگر راست مى گوئى چند نفر را به عـنـوان شهود بطلب! اتفاقا گروهى از آنجا مى گذشتند آنها را صدا زد، و بر اين معامله شاهد گرفت.
سـپـس خـدمـت پـيـامـبـر (ص)آمـد و عـرض كـرد اى رسول خدا! نخل را خریدم، خدمت شما.
رسول خدا (ص) به سراغ خانواده فقير رفت و به صاحب خانه گفت اين نخل از آن تو و فرزندان تو است.
ايـنـجا بود كه سوره والّليل نازل شد و گفتنيها را درباره بخيلان و سخاوتمندان گفت.
منبع: تفسیر نمونه