عرفانهاي نوظهور حاصل معنويت يا رهايي از معنويت
تفكر غرب، يك سير نزولي از زَبَر به زير، از تفكر شهودي به جهان بيني تكنيكي، از آخرت نگري و معاد به تاريخ پرستي را پشت سر گذاشته است، به گونهاي كه منجر به بطلان تدريجي معتقدات معنوي شده است.
ما از اين جريان امروزه به "نهيليسم" يا "نيست انگاري" ياد ميكنيم كه "هرمان رائوشينگ" آن را مجموعهاي از آراء ميداند كه منكر هر گونه وجه امتياز ميان خير و شر هستند.
به عنوان مثال، نهيليسم نيچه به طور آشكارا، نابودي ارزشهاي مابعدالطبيعي را مدنظر قرار ميدهد، و اين همان روندي است كه در دهههاي بعد همچنان در غرب دنبال ميشود، اين جريان قوي در انديشه غرب به نفي ارزشهاي دين بسنده ننموده و متعاقباً در قرن بيستم، با تكيه بر "فرديت" و "آزادي شخصي" هر گونه آرمان عيني و نظام ارزشي را نفي مي كند و نوعي آنارشيسم قرن بيستمي را بنيان مي نهد كه به زعم "رائوشينگ" مبتني بر "غير واقعي شناختن همه واقعيتها"ست، يعني پوچي (ابسورد)، دورهاي كه در آن انسان نه به خدا ايمان دارد و نه به كفر، فقط به يك چيز معتقد است و آن پوچي است و بس.
البته نبايد از شاخصه عرفانهاي كاذب غافل ماند و جاذبههاي آن را ناديده گرفت.