انتخاب رنگ سبز انتخاب رنگ آبی انتخاب رنگ قرمز انتخاب رنگ نارنجی
صفحه 13 از 20 نخستنخست ... 31112131415 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 121 تا 130 , از مجموع 196

موضوع: شرح مفصل خطبه متقین

  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    May_2013
    عنوان کاربر
    همراز نور
    میانگین پست در روز
    0.55
    نوشته ها
    2,225
    صلوات و تشکر
    957
    مورد صلوات
    3,505 در 1,798 پست
    نوشته های وبلاگ
    29
    دریافت کتاب
    6
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض شرح مفصل خطبه متقین




    بسم الله الرحمن الرحیم
    رُوِيَ أنَّ صَاحِباً لِأمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يُقالُ لَهُ: هَمَّامٌ كانَ رَجُلاً عابداً،فَقالَ لَهُ يا أمِيرَالْمُؤْمِنِينَ صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ حَتَّى كَأنِّي أنْظُرُ إِلَيْهِمْ،فَتَثَاقَلَ عليه السلام عَنْ جَوَابهِ،ثُمَّ قَالَ يا هَمَّامُ إتَّقِ اللَّهَ وَأحْسِنْ (فَإِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ

    راوي مي گويد كه اميرالمؤ منين عليه السلام مصاحبى داشت به نام همّام كه مردى عبادت پيشه بود روزى گفتش كه اى اميرالمؤ منين ، پرهيزگاران را برايم توصيف كن، آنسان كه گويى در آنها مى نگرم اميرالمؤ منين عليه السلام در پاسخش درنگ كرد، سپس گفت: اى همّام از خدا بترس و نيكوكار باش كه خدا با كسانى است كه پرهيزگارى كنند و نيكوكارند
    فَلَمْ يَقْنَعْ هَمَّامٌ بِذِلِكَ الْقَوْلِ حَتَّى عَزَمَ عَلَيْهِ،فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله ثُمَّ قَالَ
    همّام بدين سخن قانع نشد و اميرالمؤمنين عليه السلام را سوگند داد
    اميرالمؤمنين عليه السلام حمد و ثناى خداى به جاى آورد و بر محمد (صلي الله و عليه و آله) و خاندانش درود فرستاد سپس فرمود:



    شرح خطبه متقين



    خطبه ى شريفه ى متقين كه شريف رضى رضوان الله عليه در نهج البلاغه نقل نموده است شراح به شماره های 194-193-192-186-184ياد كرده اند.

    علت اين اختلاف وجود ارتباط اين خطبه، با ساير خطبه ها است.
    عده اى بر اين عقيده اند كه اين خطبه، بعد از خطبه ى معروفه ى القاصعه با اندك فاصله اى و با تفكيك، از ماقبل ومستقلا وجود دارد و شمارى گفته اند كه اين خطبه، به جوابى كه به برج بن مسهرطائى داده است ارتباط دارد وبا خطبه ى قاصعه پايان يافته است.

    همام كيست؟


    سخنان شارحان نهج البلاغه و اين خطبه، در شناخت همام و اينكه فرزند كيست؟چنان اختلاف دارد كه در جمع بندى نهايى به فرد خاصى قابل تطبيق نيست
    .

    ابن ابى الحديد گويد:هو همام بن شريح بن يزيد بن مره بن عمرو بن جابر بن يحيى بن الاصحب بن كعب بن الحارث بن سعد بن عمرو بن ذهل بن مران بن صيفى بن سعد العشيره.
    خوئى قدس سره ازبحار، اين عبارت را نقل نموده و گويد:" الا ظهر انه همام بن عباده اخى ربيع بن خثيم احدالزهاد الثمانيه كما رواه الكراجكى فى كنزهو ."
    از كتاب مطالب السئول نيز، استفاده مى شود كه ربيع بن خثيم عموى همام بن عباده بن خثيم مى باشد
    .

    استاد عاليقدر، دانشمند بزرگوار مرحوم مطهرى قدس سره در كتاب سيرى در نهج البلاغه، در آنجا كه از تاثير ونفوذ سخنان على عليه السلام بحث مى كند،مى گويد: همام بن شريح ازياران باوفاى على عليه السلام است كه دلى ازعشق خدا سرشار و روحى از آتش معنا شعله ور داشت. با اصرار و ابرام از على خواست، سيماى كاملى ازپارسايان ترسيم نمايد.


    چگونگى القاء خطبه


    بنا به نقل كلينى قدس سره در كافى، امام در حال سخنرانى پيرامون موضوع ديگرى بود كه همام در جمع شنوندگان، به پا خاست و تقاضاى بيان صفات متقين نمود
    :

    " قام رجل يقال له همام و كان عابدا ناسكا مجتهدا الى اميرالمومنين و هو يخطب فقال يا اميرالمومنين صف لنا صفه المومن كاننا ننظر اليه. "
    علامه ى كراجكى دركنز، كيفيت ايراد خطبه را چنين بيان كرده كه امام عليه السلام پس از پرسشى از آن تعداد شيعيان كه به حضورشان شرفياب شده بودند، درباره ى سيماى تشيع، و تقاضاى آنان بر ترسيمى كامل از پارسايان واقعى، تقاضاى آنها را پذيرفته، به سخنرانى پرداخت.اما سيد در نهج البلاغه چنين مى گويد:" روى ان صاحبا لاميرالمومنين عليه السلام يقال له همام كان رجلا عابدا، فقال له،يا اميرالمومنين صف لى المتقين حتى كانى انظر اليهم. فتثاقل عليه السلام عن جوابه الخ. "
    اين گفتار از كيفيت تقاضا و همچنين از وضعيت سخنرانى مولا كه آيا در حال سخنرانى بوده و با تقاضاى همام مواجه گرديده و يا اينكه با درخواست همام،به سخنرانى مشغول گرديد، بحثى مطرح نكرده است.
    به هر حال همام،در جستجوى صفات متقين و پويايى اين راه بود و سوال نيز در جهت صفات و ويژگيهاى اين گروه ممتاز مطرح گرديده است
    . او مى خواهد در اقيانوس پهناور علم على عليه السلام شناور گردد و از خرمندانش آن جناب خوشه اى برگيرد. مولا هم بنا بر مصلحتى كه خود بر آن واقف بود نخست از تفصيل بيان صفات آنان امتناع ورزيد و با عبارتى كوتاه: يا همام اتق الله و احسن فان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون، از اين وادى گذشت و خاموش شد.

    اما همام از آنجايىكه بسيار مشتاق بود براى التيام كام خشكيده ى خويش، به جرعه اى كم قانع نشد، زيرا بيان مختصر امام عليه السلام خواسته اش را برآورده نكرد و سينه ى ملتهب از عشق وى را مرهم ننهاد از اينرو تقاضاى خود را تكرار نمود و اصرار ورزيد،تا آنجا كه آن حضرت را سوگند داد، تا به شرح مفصل صفات راهپويان حق بپردازد، تا مگر از زبان تربيت شده ى وحى و ولايت مطلقه الهى و از زبانى كه سرچشمه ى فيض ومنبع انوار پروردگار و بيانگر همه چيز است به صفات متقين راه يابد.
    در بين نقلهاى مختلف خطبه، تنها در گفتار سيدرضى جمله ى" فتثاقل عنه" به چشم مى خورد و اين گوياى نكته اى است كه شارحان براى شناخت آن، به اختلاف سخن گفته اند. اين كلمه كه به معناى خوددارى و گرانى نمودن درمقابل اصرار و ابرام شنونده اى مانند همام است، يقينا به خاطر امر مهمى بوده است كه امام متقين عليه السلام دراظهار آن خوددارى نمود.
    علت خوددارى امام شارحان نهج البلاغ هو اين خطبه دلايل و علل خوددارى امام عليه السلام را به اين شرح بيان كرده اند:
    ابن ابى الحديد، انگيزه ى خوددارى امام را به يكى از احتمالات زير منتسب كرده و مى گويد
    :
    1.
    لانه علم ان المصلحه فى تاخير الجواب: امام عليه السلام مصلحت ديد جواب را تاخير بيندازد.
    2.
    و لعله كان حضر المجلس من لا يحب ان يجيب فلما انصرف اجاب: شايد در مجلس، كسى حضور داشته كه شايستگى شنيدن در او موجود نبوده يا اينكه امام خوش نداشته كه با بودن او سخن را آغاز نمايد، زمانى كه اومجلس را ترك نمود،امام سخنرانى را آغاز كرد.
    3-و لعله راى ان تثاقله عن الجواب يشد تشوق همام الى سماعه، فيكون انجع فى موعظته: و شايد علت خوددارى،اين بوده است كه شوق همام به شنيدن افزون گردد و آمادگى بيشتر و بهتر، براى پذيرش سخن از خود نشان دهد،تا موعظه تاثير بيشترى در وجود او داشته باشد
    .

    علامه ى مجلسى"ره" پس از نقل احتمالات ابن ابى الحديد و ابن ميثم، گفتار اخير را تاييد نموده و گفته است: هذا اظهر. .


    ادامه دارد.....


    ویرایش توسط صبور : 2013_06_14 در ساعت 11:58 AM


    دلخوش آن مستحب ام که جوابش واجب باشد.










  2. 4 کاربر برای پست " صبور " عزیز صلوات فرستاده.

    مدير سايت (2013_06_14), مدیریت محتوایی انجمن (2013_06_10), گل مريم (2013_06_09), از خاک تا افلاک (2013_06_09)

  3. Top | #121

    تاریخ عضویت
    May_2013
    عنوان کاربر
    همراز نور
    میانگین پست در روز
    0.55
    نوشته ها
    2,225
    صلوات و تشکر
    957
    مورد صلوات
    3,505 در 1,798 پست
    نوشته های وبلاگ
    29
    دریافت کتاب
    6
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    پرواپيشه و خواهشهاى نفسانى

    ميته شهوته


    يعنی، ميل نفس و اشتهاى زياده از معمول در وجود او مرده و درگذشته است

    شرح:

    يكى از قواى چهارگانه اى كه بدون وقفه و مستمر، در وجود انسان فعاليت خستگى ناپذير، در حد ضرورت دارد نيروى شهوت "قوه ى شهويه" است. كاربرد و محصول اين نيرو جلب منافع است، همانگونه كه نيروى غضب "قوه ى غضبيه" همگام با آن، در جهت رفع مضار فعاليت مى كند، از اينرو تمام منافع مادى، در پوشش اين نيرو قرار گرفته و به هنگام فعاليت، اميال ديگر را تحت الشعاع آن قرار داده، تمام توجه شخص منحصرا به موضع اين نيرو جلب مى شود قرآن كريم، تمايل نفسانى مردم را به تعدادى امور برشمرده، آنها را زينت حياه دنيا و متاع ذى ارزش آن مى داند.


    زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطره من الذهب و الفضه و الخيل المسومه و الانعام و الحرث ذلك متاع الحيواه الدنيا و الله عنده حنسن الماب
    مردم ظاهربين دنياپرست و كوته نظر را آرايش و حب شهوات نفسانى كه عبارت از ميل به زنها و فرزندان و هميانهاى زر و سيم و اسبهاى نشاندار نيكو و چهارپايان و مزارع و املاك است، در نظر زيبا و دلفريب آيد، اما اينها همه متاع زندگانى فانى دنياست و نزد خداست بازگشت نيكو "كه بهشت لقاى الهى و نعمت باقى ابدى است" وجود دارد.
    در آيه ى شريفه زين، به صيغه ى مجهول آمده است، يعنى زينت و آرايش داده شد اما زينت دهنده كيست؟ در آيه نشانى از آن وجود ندارد، گروهى از مفسران گفته اند: زينت دهنده ى اين محبت شيطان است و گروهى گفته اند زينت دهنده خداست، زيرا خلقت شهوت، در وجود آدمى، فعل خداوند و جز او كسى را توان اين خلق نيست و آن چيزى كه زينت و آرايش زندگى است محبت به اين امور است نه خود آنها از اينرو شهوات كه جمع شهوت است، به امور ياد شده تفسير نموده است، يعنى محبت و ميل نفس، نسبت به اين امور زينت و آرايش متاع دنياست و خداوند است كه از طريق آفرينش، عشق و تمايل به اين امور را در نهاد بشر قرار داده، تا مورد آزمايش و امتحان قرار گيرند.
    بنابراين اگر عشق به اينها موهبت الهى است، چرا اينها را متاع دنياى فانى معرفى مى كند و علت عدول از راه حق را اينها مى داند به اين دليل كه در پايان آيه مى فرمايد: و لله عنده حسن الماب و اگر اينها متاع دنيايند و زودگذر كه بايد از آن ديده برگرفت و به بهشت لقاى الهى توجه داشت، با اين عشق كه موهبت الهى است چه بايد كرد؟
    جواب اين استفهام اين است كه هيچگاه خداوند، اصل اين امور را توبيخ نكرده است، به اين دليل كه رسيدن به اهداف معنوى بدون توسل به وسايل مادى ممكن نيست، به علاوه آنكه قانون شريعت راهنمايى است براى قانون فطرت و اين قانون هرگز بر ضد آن قيام نخواهد كرد.

    بلكه دلبستگى و علاقه ى بيرون از حد اعتدال را سرزنش نموده است، چرا كه افراط در علاقه، موجب مى شود كه اينها را پرستش نموده، از توجه به خدا و پرستش ذات الهى سر باززند.
    اما هدفى كه پرواپيشگان دنبال مى كنند اين است كه نه تنها از شهوات حرام، بلكه از حلال نيز كناره مى گيرند و تمام توجه و كوشش خود را در سير الى الله به كار بسته، تا هر چه سريعتر به ايده ى خود برسند، ناگفته نماند كه تمايل به حلال، گرچه از نظر شرع بالامانع است، اما اين امتياز براى اهل تقوا از ديگر افراد، وجود دارد كه به طور مطلق لذايذ نفسانى را كنار گذارده و به معنويات رومى آوردند.
    بحرانى گويد: لفظ موت، استعاره براى شهوات است، به اين معنا كه ملكه عفت در وجود آنها موجب مرگ شهوات گرديده است و يا آنكه مانند مردگان خاموش شهوت اند كه در حال حيات، شهوات را در وجود خود نابود مى نمايند.




    دلخوش آن مستحب ام که جوابش واجب باشد.










  4. کاربر زیر برای پست " صبور " عزیز صلوات فرستاده:


  5. Top | #122

    تاریخ عضویت
    May_2013
    عنوان کاربر
    همراز نور
    میانگین پست در روز
    0.55
    نوشته ها
    2,225
    صلوات و تشکر
    957
    مورد صلوات
    3,505 در 1,798 پست
    نوشته های وبلاگ
    29
    دریافت کتاب
    6
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    پرواپيشه و فروخوردن خشم

    مكظوما غيظه



    پرواپيشه، خشم خود را فرومى خورد و مهار مى كند.
    شرح:

    غضب بر دو قسم است ممدوح و مذموم، اگر براى خدا و در راه دين باشد ممدوح است و اگر در غير از راه حق باشد مذموم خواهد بود و اگر گويند: غضب الله به اين معناست كه عمل گنهكاران را انكار نموده آنها را كيفر خواهد نمود.


    بنابراين معناى مكظوما غيظه اين است كه مومن فروخورده خشم ديده مى شود، هرگز حالت عصبانيت در آنها نبوده به اين علت كه به هنگام خشم آدمى در وضع غير عادى به سر مى برد، جوشش خون و ضربان سريع قلب، خطر مرگ، انسان را تهديد نموده، ممكن است در همان حال به زندگى او خاتمه داده شود، اين از سويى و از سوى ديگر، با اختلال در كار تفكر، ممكن است به اعمال جنون آميزى دست زند كه جبران آن در مراحل بعدى، مشكل خواهد بود، از اينرو پرواپيشگان به پيروى از دستورات قرآن و سنت پيمبر و سيره ى صالحان و نيكوكاران، از خشم كناره گرفته و اگر احيانا در موردى خشمناك شود، آن را فروخورده، اظهار نخواهد كرد.

    و اين در صورتى است كه خشم گرفتن، در جريان ارضاى غريزه ى تفوق طلبى نابجا و يا در مورد تعصب قبايلى و تحكيم قدرت و غيره، تحقق يابد.




    دلخوش آن مستحب ام که جوابش واجب باشد.










  6. کاربر زیر برای پست " صبور " عزیز صلوات فرستاده:


  7. Top | #123

    تاریخ عضویت
    May_2013
    عنوان کاربر
    همراز نور
    میانگین پست در روز
    0.55
    نوشته ها
    2,225
    صلوات و تشکر
    957
    مورد صلوات
    3,505 در 1,798 پست
    نوشته های وبلاگ
    29
    دریافت کتاب
    6
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    كظم غيظ و رضاى پروردگار

    سيف بن عميره گويد: شنيدم از كسى كه از امام صادق عليه السلام شنيده بود كه فرمود: هر كس خشم خود را فروخورد، در حالى كه مى توانست عمل مورد خشمش را تعقيب نمايد، خداوند در روز قيامت دل او را به رضا و خشنودى خود پر خواهد كرد.


    اما اگر غضب كردن براى رضاى الهى و دفاع از حريم مقدس دين باشد، بى ترديد، عبادتى بزرگ محسوب مى شود و خداوند خواهان چنين غضبى است كه از مومن سر زند و به علاوه از او پشتيبانى نيز خواهد نمود، چرا كه اگر مومن غضبناك شود، به خاطر خداست و در اين حال جز رضاى الهى انگيزه اى ندارد.
    عن الباقر عن ابيه عن جده عليهم السلام قال: قال: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ان الله ليغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها.
    خداوند به خاطر غضب فاطمه غضبناك مى شود و به رضاى او خشنود مى گردد.
    به اين معنا كه اگر فاطمه عليهاالسلام به عمل كسى خشمگين گردد، خداوند نيز به آن عمل خشمگين و عامل آن را كيفر مى نمايد و اگر فردى عملى را انجام دهد كه او را خشنود سازد، بى ترديد، خداوند متعال، به آن عمل و عامل آن راضى بوده او را پاداش خواهد داد اين روايت، مصداق آن حديثى كه مى گويد: خداوند به غضب بنده ى مومنش غضب مى كند و به رضاى او خشنود است، تعيين نموده، زيرا فاطمه عليهاالسلام به خدا ايمان داد پس غضب خدا، در غضب فاطمه و رضاى او در رضايت و خشنودى فاطمه عليهاالسلام است.

    ابوذر، در آن زمانى كه معاويه او را از شام بيرون كرد و جمعى از مردم تا دير مران به جهت توديع او را بدرقه كردند، گفت:
    ايها الناس اجمعوا مع صلاتكم و صومكم غضبا لله عز و جل اذا عصى فى الارض و لا ترضوا ائمتكم بسخط الله و ان احدثوا ما لا تعرفون فجانبوهم و ازدوا عليهم و ان عذبتم و حرمتم و سيرتم حتى يرضى الله عز و جل.:
    مردم! خشمگين شدن را براى خداوند، در آن زمان كه در زمين معصيت شود، در كنار نماز و روزه تان قرار دهيد و از پيشوايانى "پيشوايان گمراه" كه فرمان خدا را گردن نمى نهند، خشنود نباشيد گرچه در اين راه شكنجه شويد و از عطا محروم گرديد و شما را از شهر و ديارتان آواره كنند، تا خداوند از شما راضى باشد.





    دلخوش آن مستحب ام که جوابش واجب باشد.










  8. کاربر زیر برای پست " صبور " عزیز صلوات فرستاده:


  9. Top | #124

    تاریخ عضویت
    May_2013
    عنوان کاربر
    همراز نور
    میانگین پست در روز
    0.55
    نوشته ها
    2,225
    صلوات و تشکر
    957
    مورد صلوات
    3,505 در 1,798 پست
    نوشته های وبلاگ
    29
    دریافت کتاب
    6
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    خشم على براى جلب رضاى خدا

    سعيد بن قيس همدانى گويد: على عليه السلام را در زمانى غير مناسب، در سايه ى ديوارى ديدم، عرض كردم مولاى من، چرا در اين وقت از خانه بيرون آمده ايد؟ فرمود: از خانه بيرون نيامدم، مگر آنكه مظلومى را يارى كنم و يا بى پناهى را پناه دهم، در آن حال زنى را ديدم كه از فرط ناراحتى مى لرزيد، با قلب پراضطراب، نزد مولا ايستاده عرض كرد: شوهرم به من ظلم نموده و سوگند ياد كرده كه مرا كتك زند اگر ممكن است به خانه ى ما تشريف آورده وساطت كنيد، شايد شوهرم از من بگذرد، مولا، لحظه اى سر به زير افكند سپس فرمود: به خدا سوگند، تا حق مظلوم را نستانم آرام نخواهم گرفت سپس از آن زن نشانى منزل را خواست، پس از شناسايى منزل، راهى آن شد، چون به در منزل رسيد، صاحب خانه را صدا زد، جوانى از خانه بيرون آمد، مولا سلام نموده فرمود: اى جوان از خشم خدا بينديش و مقام پروردگارت را به نظر آور، تقصير اين زن چه بوده كه او را ترسانده اى؟ جوان مغرور و سبك مغز، بدون رعايت ادب، گفت: شما را با اين مساله چه كار؟ به خدا سوگند، اگر خواهم او را كيفر كنم، كيفر خواهم كرد، مولا از حركت بى ادبانه و جسورانه ى جوان در خشم شد، در حالى كه شمشير يا تازيانه اى كه در جهت تاديب متخلفان از قانون "به تناسب كيفر قانون شكنى" با خود داشت، فرمود: من تو را به معروف امر نموده و از فعل منكر نهيت مى كنم، اما تو با گستاخى جواب مى گويى، تا فرصت از دست نرفته از عملت توبه كن وگرنه با اين شمشير گردنت را خواهم زد، در آن هنگام مردم جمع شده و درباره ى گذشت از او وساطت مى كردند، جوان كه فهميد از عمر او لحظاتى بيش نمانده، پرسيد اين مرد كيست؟ گفتند: امير مومنان است، فورا از گناهش پوزش خواسته، به دست و پاى مولا افتاده، گفت: مولايم مرا ببخش، از اين پس، حق او را رعايت خواهم كرد و از تقصير او مى گذرم، در آن وقت مولا به زن امر نموده تا با اطمينان خاطر به منزل رود و در حالى كه راه بازگشت به خانه را در پيش داشت اين آيه را تلاوت مى كرد: لا خير فى كثير من نجواهم الا من امر بصدقه او معروف او اصلاح بين الناس.:


    هيچ فايده و خيرى در سخنان آنها نيست، مگر اينكه براى صدقه دادن و نيكوكارى و اصلاح ميان مردم، سخن سرى گويد و هر كس اين كار را براى رضاى خدا انجام دهد، به زودى خدا او را اجر جزيل كرامت مى نمايد.
    سپس فرمود: سپاس در شان خداى بزرگ است كه مرا توفيق وساطت بين اين زن و مرد را كرامت فرمود على عليه السلام با اينكه مظهر اتم محبت و خوش رويى است اما در مقابل يك عمل نامشروع چنان خشمگين مى شود كه گنهكار را به قتل تهديد مى نمايد.

    مردى نادان بر عمر بن عبدالعزيز، خليفه ى اموى وارد شد و با سخنان نابجا او را به خشم آورد، وى خشم خود را فروخورد و گفت:
    اظنك اردت ان يستفزنى الشيطان بعز السلطان فانا لك اليوم ما تنالنى غدا، انصرف، عافاك الله.:
    گمانم اين است كه خواستى شيطان نفس، به پشتيبانى عزت سلطنت مرا تحريك نمايد و آنچنان بر تو خشم گيرم كه در قيامت معاقب شوم، اما هرگز چنين عملى از من صورت نخواهد گرفت، برو خدا تو را عافيت بخشد.
    در خطبه، عبارت "مكظوما غيظه" به صفت مفعولى است و در بحارالانوار به صفت فاعلى نيز آمده است.
    با اين تفاوت كه اگر كاظما غيظه باشد، از تحقق اين مفهوم خبرى نيست، چرا كه اسم فاعل در حال عملكرد اخبار از حال و يا استقبال است و اگر مكظوما باشد تحقق مفهوم مسلم خواهد بود.




    دلخوش آن مستحب ام که جوابش واجب باشد.










  10. کاربر زیر برای پست " صبور " عزیز صلوات فرستاده:


  11. Top | #125

    تاریخ عضویت
    May_2013
    عنوان کاربر
    همراز نور
    میانگین پست در روز
    0.55
    نوشته ها
    2,225
    صلوات و تشکر
    957
    مورد صلوات
    3,505 در 1,798 پست
    نوشته های وبلاگ
    29
    دریافت کتاب
    6
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض





    از پرواپيشه انتظار نيكى مى رود

    الخير منه مامول


    جز نيكوكارى چيزى از او انتظار نمى رود.
    شرح:

    در بحث گذشته، در مسئله ى خير و شر، به اين نكته اشاره شد كه اصل هستى، در مقابل نيستى، خير محض است شرور و اعدام در مقابل هستى، قرار نگرفته و با آن ارتباط ندارند، از اينرو از وجود، جز خبر چيزى پديد نيايد و پرواپيشگان كه وجودشان خير محض است جز نيكويى از آنها انتظارى نخواهد بود.


    انسان با اختيار، گاهى به سوى خير و زمانى به جانب شر روانه است: فالهمها فجورها و تقويها. اما امتياز پرواپيشگان در اين است كه با اختيار خود از شرور روگردان هستند و راه آنها راه خيرات مى باشد، اما اين به آن معنا نيست كه صدور خيرات از آنها حتمى و صدور شر از آنها محال باشد، چرا كه اين معنا مخصوص مقام عصمت است اما ديگر افراد چنين نيستند، آرى پرواپيشگان عدالت پرور، چون حائز ملكه ى عدالتند، انتظارى كه از آنها مى رود صدور خيرات است نه شرور و بديها.




    دلخوش آن مستحب ام که جوابش واجب باشد.










  12. کاربر زیر برای پست " صبور " عزیز صلوات فرستاده:


  13. Top | #126

    تاریخ عضویت
    May_2013
    عنوان کاربر
    همراز نور
    میانگین پست در روز
    0.55
    نوشته ها
    2,225
    صلوات و تشکر
    957
    مورد صلوات
    3,505 در 1,798 پست
    نوشته های وبلاگ
    29
    دریافت کتاب
    6
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض






    امنيت مردم از پرواپيشگان

    و الشر منه مامون




    شرح:

    در جمله اى كه گذشت به اختصار مطالبى درباره ى خير و شر گفته شد و معلوم است كه نقايص و شرور، از اين جهت شرورند كه از آنها شر پديد مى آيد. اين جمله از امن و آسايش در پناه پرواپيشگان، سخن مى گويد: و در نتيجه آدميان و مخلوقات ديگر، از آنها احساس آرامش مى كنند، زيرا پرواپيشگان، با الهام از ملكه ى تقوا كه منشاء خيرات است، هرگز به شرور، اقدام نكرده و از آن پس، امنيت گسترده كه پيام آور نيكوكاران است، جهان و مخلوقات را در بر مى گيرد و از آنها، به هيچ كس در هيچ زمانى زيانى نخواهد رسيد. فساد و تبهكارى از آنان سر نمى زند، با اينكه فساد و تباهى در دريا و خشكى از آدميان مى باشد. چگونه تصور مى شود، كه انسان متكى به فطرت توحيد و با الهام از هدايت خاص الهى كه در جهت كمال مطلوب انسانيت، در حركت است، شرر انديشى داشته باشد و از اين بدتر به شرارت اقدام نمايد؟


    قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم الا انبئكم لم سمى المومن مومنا؟ لايمان الناس على انفسهم و اموالهم، الا انبئكم من المسلم؟ المسلم من سلم الناس من يده و لسانه.: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا شما را با خبر سازم كه چرا مومن به اين نام، نامگذارى شده؟ سپس فرمود: از آنرو مومن را مومن گويند: كه مردم در جان و دارائيشان از او در امنيت هستند و از او خطرى احساس نمى كنند و فرمود: آيا خبر دهم شما را كه مسلمان كيست؟ مسلمان كسى است كه مردم از دست و زبان او درامان باشند.

    كوتاه سخن آنكه، قضيه، سالبه به سلب موضوع است، يعنى آنها شر ندارند، تا مردم از آنها درامان باشند، بلكه وجودشان خير محض است و از خير محض جز خير چيزى برنمى خيزد.




    دلخوش آن مستحب ام که جوابش واجب باشد.










  14. کاربر زیر برای پست " صبور " عزیز صلوات فرستاده:


  15. Top | #127

    تاریخ عضویت
    May_2013
    عنوان کاربر
    همراز نور
    میانگین پست در روز
    0.55
    نوشته ها
    2,225
    صلوات و تشکر
    957
    مورد صلوات
    3,505 در 1,798 پست
    نوشته های وبلاگ
    29
    دریافت کتاب
    6
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض






    پرواپيشگان و ياد خدا


    ان كان فى الغافلين كتب فى الذاكرين و ان كان فى الذاكرين لم يكتب من الغافلين


    در خلال بحثهاى پيشين، به تناسب، از غفلت و خودفراموشى، ذكر و ياد خدا صحبت به ميان آمد.

    پرواپيشه، اگر در جمع غافلان و خود از ياد بردگان باشد، نام او در صحيفه ى ذاكران و خداخواهان ثبت است به اين دليل كه اگر با زبان نتواند ذكر خدا گويد قلب و دلش به ياد خداست و اگر در جمع پويندگان راه حق باشند "كه با دل و زبان در ذكر و ياد خدايند" بى ترديد نيز در زمره ى آن گروه به شمار مى رود، زيرا با آنان هماهنگى دارد و با دل و زبان ذكر خدا مى گويد.

    شرح:

    شيوه ى انسان، در روابط اجتماعى، به گونه اى است كه احترام متقابل را، رعايت نموده و احترام به تعهدات اجتماعى، در جهت رسيدن به منافع و احترام به همزيستى مسالمت آميز را از ياد نمى برد و در اين ميان به تشكل يك جامعه ى مفيد و سودمند مى پردازد، از اينرو افراد مختلف العقيده در يك شهر و يا يك كشور، در جهت نظم و مقررات اجتماعى، چنان مى كوشند، كه بى نظمى و تخلف از قانون را گناهى بزرگ و نابخشودنى مى پندارند. اين احترام فقط در جهت رسيدن به منافع وجود دارد، اما اين تعهد به عقيده و مرام و مسلك افراد ارتباطى ندارد. و دو مقوله ى جداگانه است.


    برعكس در ارتباطات معنوى كه براى آن حد و مرزى متصور نيست، اين كشور يا آن كشور و يا نژاد، زبان، قبيله و عشيره معنا و مفهومى ندارد و كمترين تاثيرى در روابط آنان نخواهد داشت، هر چه هست عقيده و ارتباط قلبى است كه با نداى وحدت ايمانى، افراد مختلف را در پوشش صبغه الله درآورده، دور را نزديك و نزديك را دور مى كند.
    و خلاصه عملكرد دين، تفريق مجتمعات و جمع متفرقات مى باشد.
    با اين بيان روشن است كه اگر پرواپيشگان در جمع خود فراموشان باشند "كه در جهت ذكر خدا گام نمى زنند" آنها با احترام به موازين قانون و حفظ شرايط همزيستى، به عقيده و ايمان خود، پاى بندند و ياد خدا را از دل نمى برند، گرچه نتوانند عقيده ى خود را اظهار نمايند.
    به تعبير ديگر، رفتار غفلت زدگان، در پرواپيشگان و در عقيده و ايمان آنها، خللى ايجاد نمى كند و در جو اجتماعى به هر نحو و هر جور كه باشد قرار نمى گيرند، در حالى كه اگر كسى در اجتماعى زيست كند، به ندرت ديده مى شود كه اثر عملكرد و افكار آنها، در وى ديده نشود و او را متاثر نسازد.
    از اينرو يكى ديگر از نشانه و امتيازات پرواپيشگان اين است كه اگر در جمع غير ذاكر باشند، به وظيفه ى خود قيام مى كنند و احيانا در جهت بيدارى و متوجه ساختن غفلت زدگان، گام برداشته و اقدام لازم و موثر را معمول مى دارند.

    از اينرو يكى از افتخارات بزرگ پيامبران و مشعلداران هدايت، اين است كه در جو ضد توحيدى به وظايف خود قيام نموده و بى وقفه كار ارشاد و راهنمايى را دنبال مى كردند.
    عن الحسين بن مختار، عن ابى عبدالله عليه السلام قال الذاكر لله عز و جل فى الغافلين كالمقاتل فى المحاربين.:

    امام صادق عليه السلام فرمود: يادكننده و ستايشگر حق، در بين بى خبران و ناآگاهان، مانند رزمنده ى سنگرنشينى است كه با دشمنان خدا مى جنگد "و يا اينكه ياد آورنده ى خدا و توجيه گر حق، در سنگر ارشاد و تبليغ همانند آن رزمنده ى سنگر نشين است كه با دشمنان خدا مبارزه مى كند".


    دلخوش آن مستحب ام که جوابش واجب باشد.










  16. کاربر زیر برای پست " صبور " عزیز صلوات فرستاده:


  17. Top | #128

    تاریخ عضویت
    May_2013
    عنوان کاربر
    همراز نور
    میانگین پست در روز
    0.55
    نوشته ها
    2,225
    صلوات و تشکر
    957
    مورد صلوات
    3,505 در 1,798 پست
    نوشته های وبلاگ
    29
    دریافت کتاب
    6
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض






    نكاتى كه از اين حديث مى توان استفاده كرد: عبارتند از 1. جنگ با دشمنان دين، در صورتى است كه تبليغ موثر نيفتد، 2. در صورتى با دشمن بايد جنگ نمود كه در جبهه ى تذكر و توجيه، آن هم با سلاح علم و منطق: و جادلهم بالتى هى احسن. و دعوت به حق: "قل تعالوا" بدون خونريزى، كارى انجام نگيرد، 3. تقديم مشبه به مشبه به به صورت تذكر، گوياى اين است كه اسلام پيش از تذكر و توجيه، به جنگ مسلحانه اقدام نمى نمايد. اگر ارائه ى حق و بيان حقايق موثر نيفتاد، آنگاه جنگ مسلحانه را آغاز نموده و دشمن را از پاى درمى آورد.


    قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: من ذكر الله فى السوق مخلصا عند غفله الناس و شغلهم، بما فيه، كتب الله له الف حسنه و يغفرالله له يوم القيامه مغفره لم تخطر على قلب بشر.:
    رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس در بازار داد و ستد، ذكر خدا را با اخلاص گويد، در حالى كه مردم غفلت زده و فراموش كار بدون توجه به خدا به داد و ستد مشغولند، خداوند براى او هزار حسنه ثبت نموده و در روز قيامت او را چنان آمرزشى بخشد كه به قلب بشرى خطور نكرده است.
    بديهى است كه ذكر خدا، در بازار، تنها به وردگويى نيست گرچه تسبيح و تقديس خداوند، در هر حال و در هر جا داراى فضيلت است: ذكر الله حسن على كل حال: ياد خدا به صورت ورد در هر حال نيكو است: اما با توجه به غفله الناس و شغلهم فيه چيزى ديگر منظور است و آن اينكه يك فرد بازارى كه از صبح تا به شام به داد و ستد مشغول است، بايد در گام اول، خود به ياد خدا باشد و در معاملات، موازين شرعى را رعايت نمايد و در گام دوم، يادآور خدا و توجيه گر ناآگاهان باشد، به اينكه در داد و ستد دروغ نگويند، كم فروشى نكنند، كالاى فروشنده را مذمت و كالاى خود را تعريف ننمايند، به دروغ سوگند نخورند و حتى از قسم خوردن پرهيز كنند، چنين فردى شايسته ى آن پاداشى است كه در حديث از آن نام برده است.
    اما توضيح جمله ى دوم: ان كان فى الذاكرين لم يكتب من الغافلين اين است كه اگر فردى، در اجتماع صالح زندگى كند كه آحاد آن، در عقيده و آرمان، با هم يكسان هستند و يك وحدت جمع الجمعى، جامعه ى آنها را شكل داده و همگان يكدل و يك سو به خدا متوجه شوند و عملكرد آنها از خداخواهى و خداجويى، حكايت داشته باشد و در آن حال همه با دل و زبان ذكر خدا گويند و غفلتى وجود نداشته باشد تا ايجاد مانع نمايد و اگر فرضا مكان زندگى آنها از هم دور باشد اين دورى مكان در وحدت آرمانى آنها خللى ايجاد نكند، باز هم مى توان گفت: جمع، جمع يادكنندگان و يادآوران است كه با تباعد مكان، در سير الى الله، اتفاق سخن دارند.
    كوتاه سخن آنكه يك فرد پرواپيشه و پارسا، چه در جمع ناآگاهان و چه در بين آگاهان باشد از ياد خدا دور نيست. تنها تفاوت در اين است كه در بين غفلت زدگان، قلبا به ياد خداست، اما در جمع ذاكران با زبان و قلب، خدا را ستايش مى كند.
    علامه ى مجلسى مى فرمايد: اگر كسى او را در بين بى خبران بنگرد "كه ذكر خدا بر زبان ندارند" نزد خداوند از ذاكران محسوب مى شود، زيرا قلب او به ذكر مشغول است، گرچه زبان او از ذكر خالى است و اگر در جمع ذاكران ديده شود، به طور قطع در عداد آنهاست و از غافلان محسوب نخواهد شد.




    دلخوش آن مستحب ام که جوابش واجب باشد.










  18. کاربر زیر برای پست " صبور " عزیز صلوات فرستاده:


  19. Top | #129

    تاریخ عضویت
    May_2013
    عنوان کاربر
    همراز نور
    میانگین پست در روز
    0.55
    نوشته ها
    2,225
    صلوات و تشکر
    957
    مورد صلوات
    3,505 در 1,798 پست
    نوشته های وبلاگ
    29
    دریافت کتاب
    6
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    پرواپيشه و گذشت از خطا

    يعفو عمن ظلمه


    پرواپيشه، ستمكار "پشيمان" را مى بخشد


    شرح:


    استعمال واژه ى عفو و گذشت در جايى صحيح است كه بخشايشگر، بر انتقام قدرت داشته باشد، اما به لحاظ مكرمت و بزرگوارى، از گنهكار مى گذرد و گذشت را بر انتقام ترجيح مى دهد، از اينرو گفته اند: العفو فضيله تحت الشجاعه: گذشت فضيلتى است كه در تحت شجاعت قرار گرفته و از مصاديق روشن آن مى باشد. بنابراين ستمگرى كه به ستم خود مى نازد، در گام اول بايد او را مجازات نمود، تا نيروى ظلمش شكسته گردد و از اقدام ددمنشانه دست بكشد، اما انسانهاى بافضيلت و بزرگوار با حس انتقام و قدرت بر انتقام گرفتن، شجاعانه جرم او را ناديده گرفته از او مى گذرند.


    قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: عليكم بالعفو فان العفو لا يزيد العبد الا عزا فتعافوا يعزكم الله.: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شما را به عفو و گذشت توصيه مى كنم، زيرا گذشت است كه انسان را عزت مى بخشد، پس از يكديگر بگذريد تا خداوند شما را هميشه عزت ببخشد.
    امام زين العابدين عليه السلام فرمود: در روز قيامت خداى تبارك و تعالى، اولين كاروان انسانها و آخرين آنها را در زمين محشر جمع نموده، سپس منادى گويد: اهل فضل كجايند؟ گروهى برخاسته گويند: ماييم اهل فضيلت، پس فرشتگان آنها را استقبال نموده و گويند: فضيلت و برترى شما در دنيا چه بود؟ گويند: آن كس كه با ما قطع رابطه مى كرد، رابطه ى قطع شده را پيوند مى كرديم و آنكه ما را از انعام و بخشش محروم مى نمود، او را به انعام و بخشش خرسند ساختيم و آنكه بما ظلم و ستم روا مى داشت، از او گذشته و جرمش را ناديده مى گرفتيم. فرمود: به آنها گفته مى شود راست گفتيد، فضيلت و برترى همين است كه شما به آن عمل كرده ايد، اكنون به فضل پروردگار، به بهشت وارد شويد.

    آرى فضيلت و برترى يك انسان، به عملكرد اوست اگر آن عمل برتر از اعمال ديگر باشد، بى ترديد عامل به آن نيز، از ديگران برتر خواهد بود، چرا كه فضيلت افراد به عملى، با فضيلت آن عمل بستگى دارد. جزا و پاداش نيز، به تناسب عمل است از اينرو در حديث فوق الذكر، خداوند آن گروه فضيلت پرور را، بدون حساب به بهشت مى برد و به انعام و بخشش خاص، آنها را متنعم مى نمايد.


    دلخوش آن مستحب ام که جوابش واجب باشد.










  20. 2 کاربر برای پست " صبور " عزیز صلوات فرستاده.


  21. Top | #130

    تاریخ عضویت
    May_2013
    عنوان کاربر
    همراز نور
    میانگین پست در روز
    0.55
    نوشته ها
    2,225
    صلوات و تشکر
    957
    مورد صلوات
    3,505 در 1,798 پست
    نوشته های وبلاگ
    29
    دریافت کتاب
    6
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    شيخ نصرالله بن مجلى، از ثقات اهل سنت گويد: على بن ابى طالب عليه السلام را در خواب ديدم و گفتم: يا اميرالمومنين! مكه را فتح كرده گفتيد: من دخل دار ابى سفيان فهو آمن هر كس به خانه ى ابوسفيان پناه برد، در امن و امان است، اما آل ابى سفيان، در كربلا به فرزندان تو چه ظلمها كه نكردند؟ فرمود: ابيات ابن سيفى را شنيده اى؟ اما سمعت ابيات ابن الصيفى فى هذا؟ گفتم: نه فرمود: اسمعها منه، ابيات را از خود او بشنو. از خواب بيدار شدم و به خانه ى وى رفتم، او مرا استقبال نمود و من صورت خوابم را براى او بازگو كردم، ناگهان آهى دردناك از دل بركشيد و در حالى كه اشك در ديدگانش موج مى زد، سوگند ياد مى نمود و به من گفت: تا به حال اين اشعار را نه براى كسى خوانده ام و نه كتابت كرده ام، اين اشعار را در شب گذشته سروده بودم كه مولايم به آن خبر داده است، سپس ابيات را برايم خواند:

    ملكنا فكان العفو منا سجيه فلما ملكتم سال بالدم ابطح
    و حللتم قتل الاسارى و طالما
    غدونا على الاسرى نعف و نصفح
    فحسبكم هذا التفاوت بيننا
    زمانى كه قدرت به دست ما بود، عفو و گذشت ما، همه را در بر گرفته و خوى ما در اين راه معرف شخصيت ما بود، اما همين كه قدرت به دست شما افتاد، سيل خون بى گناهان، در زمين ابطح به راه افتاد. شما خون اسيران ما را مباح دانستيد، اما ما اسيران شما، بخشيديم، همين تفاوت در معرفى شخصيت ما و شما كافى است و هر ظرفى به آنچه كه در آن است تراوش كند "از كوزه همان تراود كه در اوست" و اين كنايه از سرشت پاك جانشينان و اولاد پيامبر است كه عفو و گذشت را، در پيشاپيش رفتار خود با اسيران گذارده اند و آن هم خوى پست و طبيعت وحشيانه ى امويان است كه در وقت قدرت، سيل خون به راه انداختند.
    به عبارت ديگر، در سرشت هر كس، هر چه وجود دارد، با گذشت زمان به ظهور خواهد رسيد. در روايات رهبران دينى، از نقش عفو و اغماض به طرز جالبى در جامعه، توصيف و از گذشت كننده، تمجيد كرده و او را به بزرگى و عزت ياد كرده اند.
    در مقايسه ى عفو با حلم، اين نكته ملحوظ است كه گذشت از دو جهت، بر حلم، امتياز دارد:
    1. آنكه انسان بردبار خود را از گزند غضب و ديگر علل شكست حفظ نموده و موقعيت اجتماعى خود را تثبيت مى كند، اما از بخشودن و مهربانى او با طرف مقابل، صحبتى در بين نيست، ولى عفو اين امتياز دارد كه اگر در جايى پيدا شد، خاطر بخشنده را آرام نموده و جرم طرف مقابل را نديده مى گيرد.
    2. عفو بر حلم اين امتياز دارد كه نه تنها شخصيت بخشنده از گزند بلكه علل بخشوده شده را نيز تجديد حيات مى كند و احترام از دست رفته را به او بازمى گرداند.
    به هر حال در گفتار مولا گذشت، شكرانه ى نعمت قدرت، معرفى شده، آنجا كه مى فرمايد:
    اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدره عليه.:
    زمانى كه به دشمن دست يافتيد و بر او غالب شديد، پس بخشيدن او را شكرانه ى قدرتت قرار داده و نعمت عفو را شكرگزارى كنيد.




    دلخوش آن مستحب ام که جوابش واجب باشد.










  22. کاربر زیر برای پست " صبور " عزیز صلوات فرستاده:


صفحه 13 از 20 نخستنخست ... 31112131415 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

کانال ترجمه ی شهر نورانی قرآن

انجمن شهر نورانی قرآن محیطی پر از آرامش و اطمینان که فعالیت خود را از فروردین سال 1392 آغاز نموده است
ایمیل پست الکترونیکی مدیریت سایت : info@shahrequran.ir

ساعت 02:58 PM