انتخاب رنگ سبز انتخاب رنگ آبی انتخاب رنگ قرمز انتخاب رنگ نارنجی
صفحه 2 از 22 نخستنخست 123412 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 219

موضوع: داستان های بحارالانوار

Hybrid View

  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.77
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای بحارالانوار
    جلد 1


    14_نسخه اي براي گناه كردن!

    مردي خدمت امام حسين عليه السلام رسيد، و عرض كرد كه شخص گنه كاري هستم و نمي توانم خود را از معصيت نگهدارم، لذا نيازمند نصايح آن حضرت مي باشم. امام عليه السلام فرمودند:
    پنج كار را انجام بده، بعد هر گناهي مي خواهي بكن!
    اول: روزي خدا را نخور، هر گناهي مايلي بكن!
    دوم: از ولايت خدا خارج شو، هر گناهي مي خواهي بكن!
    سوم: جايي را پيدا كن كه خدا تو را نبيند، سپس هر گناهي مي خواهي بكن!
    چهارم: وقتي ملك الموت براي قبض روح تو آمد اگر توانستي او را از خودت دور كن و بعد هر گناهي مي خواهي بكن!
    پنجم: وقتي مالك دوزخ تو را داخل جهنم كرد، اگر امكان داشت داخل نشو و آن گاه هر گناهي مايلي انجام بده!
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  2. Top | #2

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.77
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای بحارالانوار
    جلد 1


    15_عاقبت ابن زياد!

    ابراهيم (پسر مالك اشتر) سرهاي بريده ابن زياد و سران دشمن را براي مختار فرستاد. مختار در حال غذا خوردن بود كه سرهاي بريده دشمنان را در كنار وي به زمين ريختند.
    مختار گفت:
    - سر مقدس حسين عليه السلام را هنگامي كه ابن زياد غذا مي خورد نزدش آوردند، اكنون حمد و سپاس خداوند را كه سر نحس ابن زياد در هنگام غذا خوردن نزد من آورده شده است!
    در اين هنگام، مار سفيدي در ميان سرها پيدا شد و درون سوراخ بيني ابن زياد رفت و از سوراخ گوش او بيرون آمد، و اين عمل چندين بار تكرار شد!
    مختار پس از صرف غذا برخاست و با كفشي كه در پايش بود به صورت نحس ابن زياد زد، سپس كفشش را نزد غلامش انداخت و گفت:
    - اين كفش را بشوي كه آن را بر صورت كافري نجس نهادم!
    مختار سرهاي نحس دشمنان را براي محمد حنفيه در حجاز فرستاد.
    محمد حنفيه نيز سر ابن زياد را نزد امام سجاد عليه السلام فرستاد، امام عليه السلام در آن هنگام مشغول غذا خوردن بودند، فرمودند:
    - روزي كه سر مقدس پدرم را نزد ابن زياد آوردند او غذا مي خورد. از خداوند خواستم، مرا زنده نگهدارد تا سر بريده ابن زياد را در كنار سفره غذا بنگرم. خداوند را سپاس كه اكنون دعايم مستجاب شد.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  3. Top | #3

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.77
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای بحارالانوار
    جلد 1


    16_طلب روزي حلال، صدقه است!

    امام زين العابدين عليه السلام سحرگاه در طلب روزي از منزل خارج شد، عرض كردند:
    - يابن رسول الله! كجا مي رويد؟
    فرمود:
    - از منزل بيرون آمدم تا براي خانواده ام صدقه اي بدهم.
    عرض كردند:
    - چطور به خانواده تان صدقه مي دهيد؟
    فرمود:
    - هركس از راه حلال روزي را به دست آورد (و براي خانواده خود خرج نمايد) در پيشگاه خداوند براي او صدقه محسوب مي شود!
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  4. Top | #4

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.77
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای بحارالانوار
    جلد 1


    17_توشه بر دوش به سوي آخرت!

    زهري مي گويد:
    در شبي تاريك و سرد، علي بن حسين عليه السلام را ديدم كه مقداري آذوقه به دوش گرفته، مي رود. عرض كردم:
    - يابن رسول الله! اين چيست، به كجا مي بريد؟
    حضرت فرمودند:
    - زهري! من مسافرم. اين توشه سفر من است. مي برم در جاي محفوظي بگذارم (تا هنگام مسافرت دست خالي و بي توشه نباشم!)
    گفتم:
    - يابن رسول الله! اين غلام من است، اجازه بفرما اين بار را به دوش بگيرد و هر جا مي خواهي ببرد.
    فرمودند:
    - تو را به خدا بگذار من خودم بار خود را ببرم، تو راه خود را بگير و برو با من كاري نداشته باش!
    زهري بعد از چند روز حضرت را ديد، عرض كرد:
    - يابن رسول الله! من از آن سفري كه آن شب درباره اش سخن مي گفتي، اثري نديدم!
    فرمود:
    - سفر آخرت را مي گفتم و سفر مرگ نظرم بود كه براي آن آماده مي شدم!
    سپس آن حضرت هدف خود را از بردن آن توشه در شب به خانه هاي نيازمندان توضيح داد و فرمود:
    - آمادگي براي مرگ با دوري جستن از حرام و خيرات دادن به دست مي آيد.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  5. Top | #5

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.77
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای بحارالانوار
    جلد 1


    18_نوشته اي به خط سبز!

    مردي از بزرگان جبل هر سال به زيارت مكه مشرف مي شد و هنگام برگشت در مدينه محضر امام صادق عليه السلام مي رسيد.
    يك بار قبل از تشرف به حج، خدمت امام عليه السلام رسيد و ده هزار درهم به ايشان داد و گفت:
    - تقاضا دارم با اين مبلغ خانه اي برايم خريداري نماييد.
    سپس به قصد زيارت مكه معظمه از محضر امام عليه السلام خارج شد.
    پس از انجام مراسم حج، خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و حضرت او را در خانه خود جاي داد و نوشته اي به او مرحمت نمود و فرمود:
    - خانه اي در بهشت برايت خريدم كه حد اول آن به خانه محمد مصطفي صلي الله عليه و آله وسلم، حد دومش به خانه علي عليه السلام، حد سوم به خانه حسن مجتبي عليه السلام و حد چهارم آن به خانه حسين بن علي عليه السلام متصل است.
    مرد كه اين سخن را از امام شنيد، قبول كرد.
    حضرت آن مبلغ را ميان فقرا و نيازمندان از فرزندان امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام تقسيم كردند و مرد جبلي به وطن خود بازگشت.
    چون مدتي گذشت، آن مرد مريض شد و بستگان خود را احضار نموده، گفت:
    - من مي دانم آنچه امام صادق عليه السلام فرمود، حقيقت دارد. خواهش مي كنم اين نوشته را با من دفن كنيد!
    پس از مدت كوتاهي از دنيا رفت و بنابر وصيتش آن نوشته را با او دفن كردند. روز ديگر كه آمدند، ديدند مكتوبي با خط سبز روي قبر اوست كه در آن نوشته شده: (به خدا سوگند! جعفر بن محمد به آنچه وعده داده بود وفا نمود!)
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  6. Top | #6

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.77
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای بحارالانوار
    جلد 1


    19_پابرهنه در ميان آتش!

    مأمون رقي نقل مي كند:
    روزي خدمت امام صادق عليه السلام بودم، سهل بن حسن خراساني وارد شد، سلام كرده، نشست. آن گاه عرض كرد:
    - يابن رسول الله، امامت حق شماست زيرا شما خانواده رأفت و رحمتيد، از چه رو براي گرفتن حق قيام نمي كنيد، در حالي كه يكصد هزار تن از پيروانتان با شمشيرهاي بران حاضرند در كنار شما با دشمنان بجنگند!
    امام فرمود:
    - اي خراساني! بنشين تا حقيقت بر تو آشكار شود.
    به كنيزي دستور دادند، تنور را آتش كند. بلافاصله آتش تنور افروخته شد، به طوري كه شعله هاي آن، قسمت بالاي تنور را سفيد كرد.
    به سهل فرمود:
    - اي خراساني! برخيز و در ميان اين تنور بنشين!
    خراساني شروع به عذر خواهي كرد و گفت:
    - يابن رسول الله! مرا به آتش نسوزان و از اين حقير بگذر!
    امام فرمود:
    - ناراحت نباش! تو را بخشيدم.
    در همين هنگام، هارون مكي، در حالي كه نعلين خود را به دست گرفته بود، با پاي برهنه وارد شد و سلام كرد. امام پاسخ سلام او را داد و فرمود:
    - نعلين را بيانداز و در تنور بنشين!
    هارون نعلينش را انداخت و بي درنگ داخل تنور شد!
    امام با خراساني شروع به صحبت كرد و از اوضاع بازار و خصوصيات خراسان چنان سخن مي گفت كه گويا سال هاي دراز در آنجا بوده اند. سپس از سهل خواستند تا ببيند وضع تنور چگونه است. سهل مي گويد، بر سر تنور كه رسيدم، ديدم هارون در ميان خرمن آتش دو زانو نشسته است. همين كه مرا ديد، از تنور بيرون آمد و به ما سلام كرد. امام به سهل فرمود:
    در خراسان چند نفر از اينان پيدا مي شود؟
    عرض كرد:
    - به خدا سوگند! يك نفر هم پيدا نمي شود.
    آن جناب نيز فرمودند:
    آري! به خدا سوگند! يك نفر هم پيدا نمي شود. اگر پنج نفر همدست و همداستان اين مرد يافت مي شد، ما قيام مي كرديم.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  7. Top | #7

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.77
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای بحارالانوار
    جلد 1


    20_انسان هايي كه در باطن، ميمون و خوك اند!

    ابوبصير يكي از شيعيان پاك و مخلص امام صادق عليه السلام مي گويد:
    من با آن حضرت در مراسم حج شركت نمودم.
    هنگامي كه به همراه امام عليه السلام كعبه را طواف مي كرديم، عرض كردم:
    - فدايت شوم، آيا خداوند اين جمعيت بسيار را كه در حج شركت نموده اند مي آمرزد؟
    امام صادق عليه السلام فرمود:
    - اي ابا بصير! بسياري از اين جمعيت كه مي بيني، ميمون و خوك هستند!
    عرض كردم:
    - آنها را به من نشان بده!
    آن حضرت دستي بر چشمان من كشيد و كلماتي به زبان جاري نمود. ناگهان! بسياري از آن جمعيت را ميمون و خوك ديدم، وحشت كردم! سپس بار ديگر دستش را بر چشمان من كشيد، آن گاه دوباره آنان را همان گونه كه در ظاهر بودند ديدم. سپس فرمود:
    - اي ابا بصير! نگران مباش! شما در بهشت، شادمان هستيد و طبقات دوزخ جاي شما نيست.
    سوگند به خدا! سه نفر، بلكه دو نفر، بلكه يك نفر از شما شيعيان حقيقي در آتش دوزخ نخواهد بود.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  8. Top | #8

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.77
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای بحارالانوار
    جلد 1


    21_خريد نان به نرخ روز

    امام صادق عليه السلام به معتب مسؤول خرج خانه خود فرمود:
    - معتب اجناس در حال گران شدن است ما امسال در خانه چه مقدار خوراكي داريم؟
    - معتب: عرض كردم:
    - به قدري كه چندين ماه را كفايت كند گندم ذخيره داريم.
    - آنها را به بازار ببر و در اختيار مردم بگذار و بفروش!
    - يابن رسول الله! گندم در مدينه ناياب است، اگر اينها را بفروشيم ديگر خريدن گندم براي ما ميسر نخواهد شد.
    - سخن همين است كه گفتم، همه گندم ها را در اختيار مردم بگذار و بفروش!
    معتب مي گويد:
    - پس از آنكه گندم ها را فروختم و نتيجه را به امام اطلاع دادم حضرت فرمود:
    - بعد از اين، نان خانه مرا روز به روز از بازار بخر؛ نان خانه من از اين پس، بايد نيمي از گندم و نيمي از جو باشد و نبايد با ناني كه در حال حاضر توده مردم مصرف مي كنند، تفاوت داشته باشد.
    من - بحمدالله - توانايي دارم كه تا آخر سال خانه خود را با نان گندم به بهترين وجهي اداره كنم، ولي اين كار را نمي كنم تا در پيشگاه الهي اقتصاد و محاسبه در زندگي را رعايت كرده باشم.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  9. Top | #9

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.77
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای بحارالانوار
    جلد 1


    22_ارشاد با بذل مال!

    مدتي بود كه شخصي دايم نزد امام كاظم عليه السلام مي آمد و فحش و ناسزا مي گفت. بعضي از نزديكان حضرت كه قضيه را چنين ديدند، به ايشان عرض كردند:
    - اجازه بدهيد ما اين فاسق را بكشيم!
    حضرت اجازه ندادند و از مكان و مزرعه او پرسيدند و سپس سوار بر مركبي به مزرعه وي رفتند. آن مرد صدا زد:
    - از ميان زراعت من نياييد! حاصل مرا پايمال مي كنيد!
    حضرت آمدند نزديك ايشان پياده شدند. با لبخندي در كنارش نشستند و سپس فرمودند:
    - چقدر براي زراعت خرج كرده اي؟
    گفت:
    - صد دينار.
    فرمود:
    - چقدر اميد دخل داري؟
    گفت:
    - دويست دينار.
    فرمود:
    - اين سيصد دينار را بگير و مزرعه هم مال خودت باشد. خداوند آنچه را كه اميد داري به تو مرحمت مي كند.
    مرد پول را گرفت و پيشاني حضرت را بوسيد. حضرت تبسم كرده، برگشت.
    فردا كه امام عليه السلام مسجد آمدند، آن مرد نشسته بود. وقتي كه حضرت را ديد گفت:
    - الله اعلم حيث يجعل رسالته
    اصحاب پرسيدند ديروز چه مي گفت، امروز چه مي گويد، ديروز فحش و ناسزا مي گفت، امروز تعريف و تمجيد مي كند؟
    حضرت به اصحاب فرمودند:
    - شما گفتيد اجازه بده ما اين مرد را بكشيم و لكن من با مبلغي پول او را اصلاح كردم! يكي از راه هاي اصلاح حال مردم احسان و بخشش است.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  10. Top | #10

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.77
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای بحارالانوار
    جلد 1


    23_چوب خلال و يك سال معطلي!

    احمد پسر حواري مي گويد:
    - آرزو داشتم سليمان داراني، يكي از عرفا را در خواب ببينم.
    پس از يك سال، او را در خواب ديدم.
    به او گفتم:
    - استاد! خداوند با تو چه كرد؟
    گفت:
    - اي احمد! از جايي مي آمدم، قدري هيزم در آنجا ديدم، چوبي به اندازه چوب خلال از آنها برداشتم، نمي دانم خلال كردم يا نه!
    اكنون يك سال است كه براي حساب همان چوب معطل هستم.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

صفحه 2 از 22 نخستنخست 123412 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ویژه استاد دارستانی : خدايا ممنونم
    توسط یا علی ابن الحسین در انجمن سخنرانی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 2016_10_02, 04:31 PM
  2. استاد دارستانی وصیت نامه شهید باغانی ویرایش شده
    توسط یا علی ابن الحسین در انجمن سخنرانی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 2016_10_02, 04:00 PM
  3. علی ابن ابیطالب - استاد دارستانی ویرایش شده
    توسط یا علی ابن الحسین در انجمن سخنرانی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 2016_04_11, 05:50 PM
  4. غوغای استاد دارستانی و سید مهدی میرداماد -ویرایش شده
    توسط یا علی ابن الحسین در انجمن سخنرانی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 2016_01_16, 10:12 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

کانال ترجمه ی شهر نورانی قرآن

انجمن شهر نورانی قرآن محیطی پر از آرامش و اطمینان که فعالیت خود را از فروردین سال 1392 آغاز نموده است
ایمیل پست الکترونیکی مدیریت سایت : info@shahrequran.ir

ساعت 11:03 PM