انتخاب رنگ سبز انتخاب رنگ آبی انتخاب رنگ قرمز انتخاب رنگ نارنجی
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 19 , از مجموع 19

موضوع: از ديار حبيب

  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    0.81
    نوشته ها
    3,299
    صلوات
    144
    دلنوشته
    6
    برای شفای عزیزی که سالها در اسارت بوده و الان حالش وخیم است التماس دعا دارم
    صلوات و تشکر
    1,162
    مورد صلوات
    3,816 در 2,089 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض از ديار حبيب





    از ديار حبيب

    سيد مهدى شجاعى

    سكوت كوچه را طنين گامهاى دو اسب ، در هم مى شكند

    بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

    سكوت كوچه را طنين گامهاى دو اسب ، در هم مى شكند.
    دو سايه ، دو اسب ، دو سوار از دو سوى كوچه به هم نزديك مى شوند.
    از آسمان ، حرارت مى بارد و از زمين آتش مى رويد. سايه ها لحظه به لحظه دامان خود را جمع تر مى كنند و در آغوش كاهگلى ديوارها فروتر مى روند.

    در كمركش كوچه ، عده اى در پناه سايه بانى خود را يله كرده اند، دستارها از سر گرفته اند، آرنجها از پشت بر زمين تكيه داده اند تا رسيدن اولين نسيم خنك غروب ، وقت را با حرف و نقل و خاطره بگذرانند.

    سايه هاى دو اسب ، متين و سنگين و با وقار به هم نزديكتر مى شوند.
    نه تنها دو سوار، كه انگار دو اسب نيز همديگر را خوب مى شناسند .


    آن مرد كه چهره اى گلگون دارد و دو گيسوى كم و بيش سپيد، چهره اش را قابى جو گندمى گرفته است ، دهانه اسب را مى كشد و او را به كنار كوچه مى كشاند.
    آن سوار ديگر كه پيشانى بلند، شكمى برآمده و چهره اى مليح دارد، اسبش را به سمت سوار ديگر مى كشاند تا آنجا كه چهار گوش دو اسب به موازات هم قرار مى گيرد و نفس دو اسب در هم مى پيچد .

    نشستگان در زير سايه بان ، مبهوت ، نظاره گر اين دو سوارند كه چه مى خواهند بكنند.
    پيش از آنكه پيرمرد، لب به سخن باز كند، آن ديگرى در سلام پيشى مى گيرد :
    سلام اى حبيب مظاهر! در چه حالى پيرمرد؟
    تبسمى شيرين بر لبهاى پيرمرد مى نشيند:
    سلام ميثم ! كجا اين وقت روز؟
    با دلِ پُر
    امید؛چشم انتظاریم هنوز...

  2. کاربر زیر برای پست " ملکوت " عزیز صلوات فرستاده:


  3. Top | #11

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    0.81
    نوشته ها
    3,299
    صلوات
    144
    دلنوشته
    6
    برای شفای عزیزی که سالها در اسارت بوده و الان حالش وخیم است التماس دعا دارم
    صلوات و تشکر
    1,162
    مورد صلوات
    3,816 در 2,089 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض






    زن ، گريه و خنده و غبطه را به هم مى آميزد و نجوا مى كند:
    فداى نام و نامه تو اى امام ! خوشا به حالت حبيب ! گوارا باد بر تو اين باران لطف . كاش نام من هم به زبان و قلم محبوب مى آمد.
    كاش لحظه اى ياد من هم در خاطره او جارى مى شد. كاش يك بار مرا هم به نام مى خواند.

    به اسم صدا مى كرد. بال در بياور مرد! پرواز كن حبيب ! ببين امام به تو چه گفته است ! ببين امام با تو چه كرده است .
    ببين امام ، چه عنوانى به تو كرامت فرموده است ! اى شوى من ! اى شوى فقيه من ! برخيز كه درنگ جايز نيست .

    اما... اما درنگ كن . يك خواهش . يك درخواست . يك التماس . وقتى به محبوب رسيدى ، سلام مرا به او برسان ؛
    دست و پاى او را به نيابت من ببوس و به آن عزيز بگو كه پيرزنى در كوفه هست كه كنيز تو است ! كه تو را بسيار دوست مى دارد.





    ادامه دارد....

    با دلِ پُر
    امید؛چشم انتظاریم هنوز...

  4. کاربر زیر برای پست " ملکوت " عزیز صلوات فرستاده:


  5. Top | #12

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    0.81
    نوشته ها
    3,299
    صلوات
    144
    دلنوشته
    6
    برای شفای عزیزی که سالها در اسارت بوده و الان حالش وخیم است التماس دعا دارم
    صلوات و تشکر
    1,162
    مورد صلوات
    3,816 در 2,089 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض





    خوشا به حال تو، خوشا به حال چشمهاى تو


    كاش خدا جاى ترا با من عوض مى كرد.
    كاش خدا مرا به جاى تو مى آفريد .
    اى كاش من به جاى تو رونده اين راه بودم .
    اگر من به جاى تو رونده اين راه بودم ، دست كه روى اين دشت نمى گذاشتم ، با پا كه روى اين دشت راه نمى پيمودم . من چشم مى گذاشتم بر كف اين دشت . من به پاى مژگان راه اين دشت داغ را مى سپردم من تاولها را بر دل مى خريدم . بر جگر مى نشاندم .
    تو چه مى دانى چه راهى است اين راه ؟ تو چه مى دانى مقصد كجاست و معشوق كيست .


    آقاى من حبيب خيال مى كند كه من هم نمى دانم ، خيال مى كند كه من كودكم ، كرم ، كورم ، جاهلم . باز اينها مهم نيست .
    خيال مى كند كه من دل ندارم ، بى دلم . من اگر چه سواد خواندن عشق ندارم اما دل كه براى عاشق شدن دارم . دل كه براى دوست داشتن ، نياز به الفبا ندارد. دل كه براى عاشق شدن وابسته حروف و كتاب نيست .
    او خيال مى كند كه من دل ندارم . به من گفته است تو را در اين سايه روشن سحر، مخفيانه و آرام از كوچه پس كوچه هاى شهر بگذرانم . كوفه را به طرفة العينى پشت سر بگذارم و در پشت اين كاروانسراى متروكه منتظرش بمانم .

    خيال مى كند كه من نمى دانم مقصدش كجاست . مقصودش كيست .
    خيال مى كند كه من اينهمه بى تابى او را نمى فهمم ، درك نمى كنم ، در نمى يابم .
    بيا عزيز دل ! بيا به اين سمت ! بيا در زير اين سرپناه ، آرام بگير و اين ماحضرى را بخور تا آقامان حبيب بيايد.
    بيا، بيا اين طور مظلومانه به من نگاه نكن ، مظلوم منم نه تو. تو راهى ديار معشوقى ، تو به ديدار كسى مى روى كه خورشيد هر روز به خاطر او طلوع مى كند.
    تو زائر كسى مى شوى كه فرشتگان آسمان به زيارت او مى روند.


    ادامه دارد....
    با دلِ پُر
    امید؛چشم انتظاریم هنوز...

  6. کاربر زیر برای پست " ملکوت " عزیز صلوات فرستاده:


  7. Top | #13

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    0.81
    نوشته ها
    3,299
    صلوات
    144
    دلنوشته
    6
    برای شفای عزیزی که سالها در اسارت بوده و الان حالش وخیم است التماس دعا دارم
    صلوات و تشکر
    1,162
    مورد صلوات
    3,816 در 2,089 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض






    خوشا به حال تو اى اسب ! خوشا به حال چشمهاى تو!
    بگذار ببوسم اين چشمهاى تو را كه تا ساعاتى ديگر به روى معشوقم گشوده مى شود.
    اى كاش من به جاى تو رونده اين راه بودم .
    اگر كسى مرا در اين سايه روشن سحر مى ديد، حتم به من مى خنديد كه با اسب و در كنار اسب ، پياده راه مى روم . ولى مردم چه مى دانند كه اين اسب به كجا مى خواهد برود. و من كى ام كه سوار بر اسبى شوم كه چشمش به معشوق مى افتد.
    خوشا به حال تو اى اسب ! خوشا به حال چشمهاى تو!

    بگو كه از من خشنود هستى ؟بگو كه آيا دلت از من راضى است ؟ آن چنان كه شايسته اين سفر عاشقانه است تيمارت كردم ؟ ترا آنچنان كه بايد و شايد، مهياى اين سفر كردم ؟
    اى عزيز دل ! اى اسب ! مبادا در راه بلغزى ؟ مبادا سوار خود را بلغزانى ؟ مبادا در مقابل گرسنگى بنشينى ؟ مبادا در مقابل تشنگى فرو بيفتى ؟ مبادا به خستگى روى خوش نشان دهى ؟ مبادا سستى كنى ؟ مبادا از اسبى و اسبانگى چيزى كم بگذارى .

    چنين سفرى براى همه كس پيش نمى آيد. و براى تو بيش از همين يك بار وصال نمى دهد.
    پس چرا نيامد اين آقايمان ؟! وقت گذشت . آفتاب ، پيش از او راهى آسمان شده است . پس چرا نيامد؟ نكند دلش لرزيده باشد؟ نكند به زمين دنيا چسبيده باشد؟ نكند سگ تعلق پايش را گرفته باشد؟ نكند زنجير محبتى او را نشانده باشد! نكند رعب حكومت بر دلش چنگ انداخته باشد! نكند...

    ولى ... نه ... اى اسب ، سوار تو ماندنى نيست . سوار تو كسى نيست كه در راه معشوق ، هيچ تعلقى پايش را سست كند.
    مى آيد، حبيب مى آيد.
    بى تابى مكن اى اسب ! سوار تو آمدنى است . سوار تو كسى نيست كه معشوق را در مقابل كرور كرور دشمن تنها بگذارد. يك يار هم يك يار است ، در اين برهوت بى ياورى .
    حبيب مى آيد.
    اما... اما... چه باك اگر نيامد، من خودم بر تو سوار مى شوم و جاى او را در سپاه معشوق پر مى كنم .


    ادامه دارد....


    با دلِ پُر
    امید؛چشم انتظاریم هنوز...

  8. کاربر زیر برای پست " ملکوت " عزیز صلوات فرستاده:


  9. Top | #14

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    0.81
    نوشته ها
    3,299
    صلوات
    144
    دلنوشته
    6
    برای شفای عزیزی که سالها در اسارت بوده و الان حالش وخیم است التماس دعا دارم
    صلوات و تشکر
    1,162
    مورد صلوات
    3,816 در 2,089 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض






    مشوش نباش اى عزيز! غم به دل راه مده اى اسب ! اين شمشير، اندازه دست من هم هست .

    اين كلاه خود بر سر من هم مى نشيند. اين زره بر تن من هم قاعده مى شود.
    بيم به دل راه مده اى اسب ! اگر آقايم حبيب ، آمدنى نشد، اگر حكومت او را پشت ميله هاى زندان نشاند. من خودم با تو همراه مى شوم و با هم ، جانمان را فداى معشوق مى كنيم .
    اما نه ، انگار دارد مى آيد؛ آن قامت بلند و خميده ، آن كمان استوار دارد مى آيد؛ با گيسوان رها شده اش در باد.
    چرا گيسوان سپيد خود را سياه كرده است ؟ چرا خود را به جوانى زده است ؟


    انگار مى خواهد به دشمن معشوق بگويد من هنوز جوانم ، من همان جنگجوى بى بديل سپاه على بن ابى طالبم . من به همان صلابت كه در سپاه پدر حقيقت شمشير مى زدم اكنون در ركاب حقيقت پسر شمشير مى زنم .
    انگار مى خواهد به دشمن معشوق بگويد كه من همان حبيب بن مظاهر سى و چند ساله ام و اين چند سال پس از على تا كنون ، زندگى نكرده ام كه عمر افزوده باشم . من جوانم هنوز و آماده جنگ .
    بيا! بيا حبيب و برو اما نه تنها.
    به خدا اگر بگذارم كه بى من به يارى فرزند رسول الله بروى ؟
    آنجا در سپاه حسين ، برده و آزاد فرقى نمى كند، در چشم حسين غلام و آقا يكى است كه همه بنده و برده اويند.
    او مرا نيز شايد نياز داشته باشد و من ، بيشتر نيازمند اويم .
    مرا هم با خود ببر حبيب !


    اين اولين بارى است كه غلامى به آقاى خود فرمان مى دهد، اما تو در ركاب حسين ، بيش از بنده نيستى و ما هر دو بنده حسينيم .
    مرا هم با خود ببر حبيب !


    ادامه دارد....




    با دلِ پُر
    امید؛چشم انتظاریم هنوز...

  10. کاربر زیر برای پست " ملکوت " عزیز صلوات فرستاده:


  11. Top | #15

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    0.81
    نوشته ها
    3,299
    صلوات
    144
    دلنوشته
    6
    برای شفای عزیزی که سالها در اسارت بوده و الان حالش وخیم است التماس دعا دارم
    صلوات و تشکر
    1,162
    مورد صلوات
    3,816 در 2,089 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض






    اينجا كجاست كه حسين عليه السلام دستور توقف داده است ؟!


    زنان در كجاوه مى مانند اما مردان يكى يكى از اسب فرود مى آيند و كنجكاو و متحير اما متين و مؤ دب به كاروانسالار نزديك مى شوند.
    امام فرمان مى دهد كه پرچمها را بياورند؛ او مى خواهد سپاه كوچك خويش را پيش از رسيدن به كربلا سازماندهى كند.
    دوازده علم براى دوازده علمدار.

    پرچمها، بى درنگ از پشت و پهلوى اسب باز مى شوند و در زمين پيش روى امام قرار مى گيرند.
    امام آرام خم مى شود، يكى يكى پرچمها را بر مى دارد، مى گشايد و به دست سرداران مى سپارد.


    يازده پرچم از دست امام به دست يازده سردار منتقل مى شود و يك پرچم همچنان روى زمين مى ماند.
    امام تاءمل مى كند. سكوت بر سر سپاه كوچك امام سايه مى افكند. از هيچ جاى كاروان صدايى بر نمى خيزد. حتى اسبها تنديس وار بر جاى خود ميخكوب مى شوند.
    اما در درون ياران غوغا و ولوله اى برپاست .
    اين پرچم آخرى از آن كيست ؟


    ادامه دارد....
    با دلِ پُر
    امید؛چشم انتظاریم هنوز...

  12. کاربر زیر برای پست " ملکوت " عزیز صلوات فرستاده:


  13. Top | #16

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    0.81
    نوشته ها
    3,299
    صلوات
    144
    دلنوشته
    6
    برای شفای عزیزی که سالها در اسارت بوده و الان حالش وخیم است التماس دعا دارم
    صلوات و تشکر
    1,162
    مورد صلوات
    3,816 در 2,089 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض






    حتى نفسها ايستاده اند، اما نگاهها ميان صفاى چشم و مروه دست امام ، سعى مى كنند.
    چرا امام ايستاده است ؟ چرا دست امام حركت نمى كند؟ چرا اين علم آخر را به دست اهلش نمى سپارد؟
    به چه مى انديشد امام ؟ چه بايد بكنند ديگران !
    آيا امام منتظر داوطلبى است ؟
    يكى دل را به دريا مى زند، پيش مى آيد
    و مى گويد:
    امام بر من منت بگذاريد و اين پرچم آخر را به دست من بسپاريد.

    امام مهربان نگاهش مى كند و مى گويد:
    صاحب اين پرچم خواهد آمد، صبر كنيد.
    حيرت بر دل مردان كاروان ، چنگ مى زند. كيست صاحب اين پرچم كه خواهد آمد؟ از كجا خواهد آمد؟ از بيرون يا از ميان همين جمع ؟ از بيرون كه در اين بيابان برهوت كسى نخواهد آمد. پس شايد داوطلبى ديگر بايد قدم پيش بگذارد. شايد تقاضايى ديگر به اجابت بنشيند.
    فرزند رسول الله ! اين افتخار را به من عطا كنيد.

    اى عزيز پيامبر! بر من منت بگذاريد.
    آقاى من ! مرا انتخاب كنيد.
    مولا !رخصت دهيد...



    ادامه دارد....

    با دلِ پُر
    امید؛چشم انتظاریم هنوز...

  14. کاربر زیر برای پست " ملکوت " عزیز صلوات فرستاده:


  15. Top | #17

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    0.81
    نوشته ها
    3,299
    صلوات
    144
    دلنوشته
    6
    برای شفای عزیزی که سالها در اسارت بوده و الان حالش وخیم است التماس دعا دارم
    صلوات و تشکر
    1,162
    مورد صلوات
    3,816 در 2,089 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض






    مولا !رخصت دهيد...
    امام با نگاه ، دست محبتى بر سر همه داوطلبان مى كشد و همچنان آرام پاسخ مى دهد:
    صبر كنيد عزيزان ! صاحب اين پرچم خواهد آمد.
    و اشاره مى كند به سوى كوفه ، به همان سمت كه غبارى از دور به چشم مى خورد و سوارى در ميان غبار پيش مى تازد. غبار لحظه به لحظه ، نزديك و نزديكتر مى شود.
    يك اسب و دو سوار! دو سوار بر يك اسب !
    امام پرچم را فرا دست مى گيرد و به سمت غبار و سوار پيش مى رود.

    كاروانيان همه از حيرت بر جاى مى مانند و كيست اين سوار كه امام به پيشواز او مى رود؟!
    چه رابطه اى است ميان او و امام كه امام ، نيامده از آمدنش سخن مى گويد؟ رايتى را پيشاپيش براى او مى افرازد و اكنون به استقبالش مى شتابد؟!
    كاروانيان درنگ بر زمين حيرت را بيش از اين جايز نمى شمرند، يكباره از جا مى كنند و به دنبال امام و پرچم ، خود را جلو مى كشند.


    دشت خشك است و بى آب و علف و حتى يكدست ؛ بى فراز و نشيب .
    كاروانى از زنان و پردگيان بر جاى مانده است و مردانى به پيشدارى امام به سمت غبار و سوار پيش مى روند. نسيمى گرم و خشك به زير بال پرچم مى زند و آن را بر فراز سر مردان مى رقصاند.

    سوار، بسيار پيش از آنكه به امام برسد، ناگهان دهنه اسب را مى كشد. اسب را در جا ميخكوب مى كند و بى اختيار خود را فرو مى افكند. همراه سوار نيز خود را با چابكى از اسب به زير مى كشد.
    چهره گلگون و گيسوان بلند سوار از دور داد مى زند كه حبيب است .
    عطش حيرت مردان فروكش مى كند؛ خوشا به حال حبيب ! ادب حبيب به او اجازه نداده است كه سواره به محضر امام نزديك شود. خود را از اسب فرو افكنده است و اكنون نيز عشق و ارادت او اجازه نمى دهد كه ايستاده به امام نزديك شود.
    امام همچنان مشتاق و مهربان پيش مى آيد و حبيب نمى داند چه كند.



    ادامه دارد....
    با دلِ پُر
    امید؛چشم انتظاریم هنوز...

  16. کاربر زیر برای پست " ملکوت " عزیز صلوات فرستاده:


  17. Top | #18

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    0.81
    نوشته ها
    3,299
    صلوات
    144
    دلنوشته
    6
    برای شفای عزیزی که سالها در اسارت بوده و الان حالش وخیم است التماس دعا دارم
    صلوات و تشکر
    1,162
    مورد صلوات
    3,816 در 2,089 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض






    مى ايستد، زانو مى زند، گريه مى كند، اشك مى ريزد، زمين زير پاى امام را مى بوسد، مى بويد، برمى خيزد، فرو مى افتد، به يارى دست و زانو، خود را به سوى امام مى كشاند، لباس بلندش در ميان زانوها مى پيچد، باز به سجده مى افتد، برمى خيزد، چشم به نگاه امام مى دوزد، تاب نمى آورد، ضجه مى زند، سلام مى كند و روى پاهاى امام آرام مى گيرد.
    امام زانو مى زند، دست به زير بال مى گيرد و او را از جا بلند مى كند و در آغوش خود ماءوايش مى دهد.
    جز اشك ، هيچ زبانى به كار حبيب نمى آيد.

    امام بال ديگر خود را براى همراه حبيب مى گشايد. واى ! چه كند همراه حبيب ؟ چه كند غلام حبيب در مقابل اين رحمت واسعه ؟ در مقابل اين بال گسترده محبت ؟!
    زبان به چه كار مى آيد؟ اشك چه مى تواند بكند؟ قلب چگونه در سينه بماند؟ نفس چگونه بيرون بيايد؟ حبيب يارى كن ! اينجا جاى سخن گفتن توست . تو چيزى بگو. مرا دست بگير در اين اقيانوس بيكران محبت !
    من نديده ام ! نچشيده ام . كسى تا به حال اين همه محبت يكجا و يك بغل به من هديه نكرده است . كارى بكن حبيب ! چيزى بگو!
    مولاى من ! اميد من ! اين برادر، غلام من بوده است كه در راه شما آزاد شده ، اما خودش ...
    اما خودم حلقه بندگى شما را در گوش كرده ام . اگر بپذيريد، اگر راهم دهيد، اگر منت بگذاريد.

    امام ، غلام را در آغوش مى فشارد و شانه مهربانش را بستر اشكهاى بى امان او مى كند.
    از آن سو زينب (س )، سر از كجاوه بيرون مى آورد و مى پرسد: كيست اين سوار از راه رسيده ؟
    و پاسخ مى شنود:

    حبيب بن مظاهر.


    ادامه دارد....

    با دلِ پُر
    امید؛چشم انتظاریم هنوز...

  18. کاربر زیر برای پست " ملکوت " عزیز صلوات فرستاده:


  19. Top | #19

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    0.81
    نوشته ها
    3,299
    صلوات
    144
    دلنوشته
    6
    برای شفای عزیزی که سالها در اسارت بوده و الان حالش وخیم است التماس دعا دارم
    صلوات و تشکر
    1,162
    مورد صلوات
    3,816 در 2,089 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض






    تبسمى مهربان و شيرين بر چهره زينب مى نشيند و مى گويد:
    سلام مرا به او برسانيد.
    هنوز تمام پهناى صورت و محاسن حبيب ، از اشك خيس است كه مى شنود:
    بانويمان زينب به شما سلام مى رسانند.

    اين را ديگر حبيب ، تاب نمى آورد. حتى تصور هم نمى كرده است كه روزى دختر اميرالمومنين به او سلام برساند. بى اختيار دست بلند مى كند و بر صورت خويش مى كوبد، زانوهايش سست مى شود و بر زمين مى نشيند. خاك از زمين برمى دارد و بر سر مى ريزد و چون زنان روى مى خراشد و مويه مى كند.

    خاك بر سر من ! من كى ام كه زينب ، بانوى بانوان به من سلام برساند
    خدايا! تابى ! توانى ! لياقتى ! كه من پذيراى اين همه عظمت باشم .


    با دلِ پُر
    امید؛چشم انتظاریم هنوز...

  20. کاربر زیر برای پست " ملکوت " عزیز صلوات فرستاده:


صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

کانال ترجمه ی شهر نورانی قرآن

انجمن شهر نورانی قرآن محیطی پر از آرامش و اطمینان که فعالیت خود را از فروردین سال 1392 آغاز نموده است
ایمیل پست الکترونیکی مدیریت سایت : info@shahrequran.ir

ساعت 11:36 PM