زن ، گريه و خنده و غبطه را به هم مى آميزد و نجوا مى كند:
فداى نام و نامه تو اى امام ! خوشا به حالت حبيب ! گوارا باد بر تو اين باران لطف . كاش نام من هم به زبان و قلم محبوب مى آمد.
كاش لحظه اى ياد من هم در خاطره او جارى مى شد. كاش يك بار مرا هم به نام مى خواند.
به اسم صدا مى كرد. بال در بياور مرد! پرواز كن حبيب ! ببين امام به تو چه گفته است ! ببين امام با تو چه كرده است .
ببين امام ، چه عنوانى به تو كرامت فرموده است ! اى شوى من ! اى شوى فقيه من ! برخيز كه درنگ جايز نيست .
اما... اما درنگ كن . يك خواهش . يك درخواست . يك التماس . وقتى به محبوب رسيدى ، سلام مرا به او برسان ؛
دست و پاى او را به نيابت من ببوس و به آن عزيز بگو كه پيرزنى در كوفه هست كه كنيز تو است ! كه تو را بسيار دوست مى دارد.
ادامه دارد....