قصه بشنو گر تو دارى اشتياق |
|
عهد موسى عليه السلام چون بيافتاد اتفاق |
مؤ من ى يا كافرى مردى شجاع |
|
در گذرگاهى به هم كردى نزاع |
آن يك ايمان با خدا بود و رسول |
|
وان ديگر فرعون را بودش قبول |
همچو با هم آن دو تن گرم نبرد |
|
تا به ضربى مؤمن آمد دل به درد |
از قضا موسى عليه السلام در آن صحنه رسيد |
|
ضرب آن قبطى بر آن مؤمن بديد |
قصدش آمد تا كند دعوا تمام |
|
پس به نفع پيروش كرد او قيام |
چون بزد آن مرد قبطى را به مشت |
|
دست قدرت بر سرش كوبيد و كشت |
او نبودش قصد كشتن از جفا |
|
بلكه دست حق برآمد از خفا |
پس چو ديد اين ماجرا لب را گزيد |
|
در ملامت شد پشيمانى مزيد |
گفت بر من كى بود اين كار نيك |
|
چون شدم اين قتل را جرمى شريك |
گرچه كافر مستحق كشتن است |
|
ليك اولى وعظ، او را گفتن است |
چون غضب آمد تحمل برد و صبر |
|
گر خطا گويم بود اين كار جبر |
كار شيطان است اين جنگ و ستيز |
|
مرد دانا گو از اين مهلك گريز |
يا كه باشد اين از ابليس رجيم |
|
در غضب آرد بسى مرد حليم |
الغرض آن مرد را چون كشته يافت |
|
بهر استغفار خود بر حق شتافت |
پس مقر و معترف شد در گناه |
|
نادم از كردار و در افغان و آه |
ترك مندوبى گناه خود شمرد |
|
عفو جرم خود به دست حق سپرد |
گفت بر خود من ستم كردم روا |
|
درد عصيان مغفرت باشد دوا |
اين ستم مى آورد نقص ثواب |
|
در پذيرش خواهم عذرت در جواب |
پس بيامرزم تو اى رب جليل |
|
چونكه باشى انبيا را تو دليل |
رهنمايم باش در سر و نهان |
|
از يد فرعون باشم در امان |
ربنا اغفر گفت آدم در نخست |
|
اقتدا بر او كليم الله بجست |
چون كه آثار اجابت شد پديد |
|
اغفر و لك را ندا از رب شنيد |
عاشقان در عشق حق دل باختند |
|
خانه اى چون كعبه در دل ساختند |
هر زمان قصد دعا پيش آورند |
|
روى حاجت بر دل خويش آورند |
چون كه دل شد مسند تخت نگار |
|
پس توجه كن جواب آيد ز يار |