داستان های بحارالانوار
جلد 1 تا 8
❤ |
داستان های بحارالانوار
جلد 1 تا 8
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در
کانال شهر نورانی قرآن
گروه شهر نورانی قرآن
❤ |
داستانهای بحارالانوار
جلد 2
4_فقيري در كنار ثروتمند
يكي از مسلمانان ثروتمند با لباس تميز و فاخر محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و در كنار حضرت نشست، سپس فقيري ژنده پوش با لباس كهنه وارد شد و در كنار آن مرد ثروتمند قرار گرفت.
مرد ثروتمند يكباره لباس خود را جمع كرد و خويش را به كناري كشيد تا از فقير فاصله بگيرد.
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از اين رفتار متكبرانه سخت ناراحت شد و به او رو كرد و فرمود:
آيا ترسيدي چيزي از فقر او به تو سرايت كند؟
_مرد ثروتمند گفت: خير! يا رسول الله.
_پيامبر صلي الله عليه و آله: آيا ترسيدي از ثروت تو چيزي به او برسد؟
_ثروتمند: خير! يا رسول الله.
_پيامبر صلي الله عليه و آله: پس چرا از او فاصله گرفتي و خودت را كنار كشيدي؟
_ثروتمند: من همدمي (شيطان يا نفس اماره) دارم كه فريبم مي دهد و نمي گذارد واقعيتها را ببينم، هر كار زشتي را زيبا جلوه مي دهد و هر زيبايي را زشت نشان مي دهد. اين عمل زشت كه از من سر زد، يكي از فريبهاي اوست. من اعتراف مي كنم كه اشتباه كردم. اكنون حاضرم براي جبران اين رفتار ناپسندم نصف سرمايه خود را رايگان به اين فقير مسلمان بدهم.
پيامبر صلي الله عليه و آله به مرد فقير فرمود: آيا اين بخشش را مي پذيري؟
_فقير: نه! يا رسول الله.
_ثروتمند: چرا؟!
_فقير: زيرا مي ترسم من نيز مانند تو متكبر و خودپسند باشم و رفتارم مانند تو نادرست و دور از عقل و منطق گردد.
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در
کانال شهر نورانی قرآن
گروه شهر نورانی قرآن
❤ |
داستانهای بحارالانوار
جلد 2
5_نان خوردن به وسيله دين خدا ممنوع!
ابن عباس (پسرعموي پيغمبر اسلام) مي گويد:
هرگاه پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله كسي را مي ديد و وي توجه حضرت را به خود جلب مي كرد مي فرمود: او شغل و حرفه اي دارد؟
اگر مي گفتند: نه!
مي فرمود: از نظر من افتاد.
وقتي از ايشان سؤال مي كردند: چرا؟
حضرت مي فرمود:
_به خاطر اينكه اگر آدم خداشناس شغلي نداشته باشد دين خدا را وسيله دنياي خود قرار مي دهد و از دين خود نان مي خورد.
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در
کانال شهر نورانی قرآن
گروه شهر نورانی قرآن
❤ |
داستانهای بحارالانوار
جلد 2
6_قوي ترين انسان
روزي پيامبر اسلام از محلي مي گذشت، مشاهده كرد گروهي از جوانان سرگرم مسابقه وزنه برداري هستند. آنجا سنگ بزرگي بود كه هر كدام آن را به قدري توانايي خود بلند مي كردند. رسول خدا صلي الله عليه و آله پرسيدند: چه مي كنيد؟
_گفتند: زورآزمايي مي كنيم تا بدانيم كدام يك از ما نيرومندتر است؟ _فرمود: مايليد من بگويم كدامتان از همه قويتر و زورمندتر است؟
_عرض كردند: بلي! يا رسول الله صلي الله عليه و آله. چه بهتر كه پيامبر سلام بگويد چه كسي از همه قويتر است؟ پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمود:
از همه نيرومندتر كسي است كه هرگاه از چيزي خوشش آمد علاقه به آن چيز او را به گناه و خلاف حق وادار نكند و هرگاه عصباني شد طوفان خشم او را از مدار حق خارج نكند. كلمه اي دروغ يا دشنام بر زبان نياورد و هرگاه قدرتمند گشت به زياده از اندازه حق خود دست درازي نكند.
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در
کانال شهر نورانی قرآن
گروه شهر نورانی قرآن
❤ |
داستانهای بحارالانوار
جلد 2
7_پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در معرض قصاص
رسول گرامي صلي الله عليه و آله در بيماري آخرين خود به بلال دستور داد كه مردم را در مسجد جمع كند. مردم به مسجد آمدند. خود حضرت در حالي كه سخت بيمار بود وارد مسجد شد و به منبر تشريف برد. پس از حمد و ثناي الهي از زحمات خود براي مردم بيان نمود و فرمود:
ياران! من براي شما چگونه پيامبري بودم؟
آيا همراه شما نجنگيدم؟
آيا دندان پيشينم شكسته نشد؟ پيشاني ام شكسته نشد؟
آيا خون بر صورتم جاري نگرديد و محاسنم با خون رنگين نشد؟
آيا متحمل سختيها نشدم و سنگ بر شكم نبستم تا غذاي خود را به ديگران بدهم؟
_اصحاب عرض كردند:
راستي چنين بوديد. چه سختيها كشيديد ولي تحمل كرديد و در راه نشر حقايق از هيچ گونه تلاش و كوششي كوتاهي نفرموديد. خداوند بهترين اجر و پاداش را به شما مرحمت كند.
آن گاه پيامبر فرمود:
خداوند عالم، سوگند ياد نموده كه از ظلم هيچ ظالمي نگذرد. شما را به خدا هر كس حقي بر من دارد و يا به كسي ستم روا داشته ام حقش را بگيرد. چون قصاص در اين دنيا نزد من بهتر از كيفر آن دنياست كه آن هم در مقابل فرشتگان و پيامبران انجام خواهد گرفت.
در اين هنگام مردي به نام سوادة بن قيس از آخر مجلس برخاست و عرض كرد: يا رسول الله! پدر و مادرم به فدايت! وقتي كه از طائف برگشتي، من به پيشوازتان آمدم. شما بر شتر غضباي خود سوار بودي و عصاي ممشوق به دست داشتي. همين كه عصاي را بلند كردي كه بر شتر بزني به شكم من خورد. نفهميدم از روي عمد بود يا خطا.
_فرمود: به خدا پناه مي برم. هرگز عمدا نزده ام.
_سپس فرمود:
بلال! به منزل فاطمه برو و عصاي ممشوق را بياور. بلال از مسجد بيرون آمد و در كوچه هاي مدينه فرياد مي زند: مردم! هر كس حق و قصاصي بر گردن دارد، پيش از روز قيامت پرداخت كند و اكنون پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله خود را در معرض قصاص قرار داده و حقوق مردم را پيش از روز رستاخيز مي پردازد. بلال در خانه فاطمه عليهاالسلام را زد و به ايشان گفت:
پدرت عصاي ممشوق را مي خواهد.
_فاطمه عليهاالسلام فرمود:
بلال! پدرم عصاي ممشوق را براي چه مي خواهد؟ امروز نيازي به عصا نيست. زيرا پدرم اين عصا را در روزهاي سفر همراه خود مي برد.
_بلال گفت:
اي فاطمه! آيا نمي داني كه اكنون پدرت در بالاي منبر است و با مردم خداحافظي مي كند.
فاطمه عليهاالسلام فرياد كشيد و اشك از ديدگانش فرو ريخت و فرمود:
اي واي از اين غم و اندوه! اي پدر! پس از تو چه كسي به حال فقرا و بيچارگان مي رسد و پس از تو به كه پناه برند؟ اي حبيب خدا! محبوب دلها! سپس عصا را به بلال داد. بلال عصا را خدمت پيامبر گرامي رساند.
_حضرت فرمود:
آن پيرمرد كجاست؟
پيرمرد از جا برخاست و گفت:
اين منم يا رسول الله! پدر و مادرم به فدايت.
_فرمود: جلو بيا و مرا قصاص كن تا راضي شوي.
_پيرمرد: پدر و مادرم فداي تو باد. شكمت را باز كن!
پيامبر پيراهنش را از روي شكم كنار زد.
_پيرمرد: اجازه مي دهيد لبهايم را بر شكم مباركتان بگذارم و بوسه اي بردارم. حضرت اجازه داد. پيرمرد شكم پيامبر را بوسيد و گفت:
بار خدايا! با اين عمل در روز قيامت از آتش جهنم به تو پناه مي برم.
پيامبر صلي الله عليه و آله: سوادة بن قيس! حالا قصاص مي كني يا مي بخشي؟
_سوادة: يا رسول الله بخشيدم.
_پيامبر صلي الله عليه و آله: خدايا! سوادة بن قيس را ببخش، چنانكه او پيامبر تو، محمد را ببخشيد.
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در
کانال شهر نورانی قرآن
گروه شهر نورانی قرآن
❤ |
داستانهای بحارالانوار
جلد 2
8_گناهان خود را كوچك نشماريد!
پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله در يكي از مسافرتها همراه جمعي از اصحاب خود در سرزمين خالي و بي آب و علفي فرود آمدند و به ياران خود فرمودند:
هيزم بياوريد تا آتش روشن كنيم.
اصحاب عرض كردند: يا رسول الله! اينجا سرزميني خالي است و هيچ گونه هيزمي در آن وجود ندارد.
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:
- برويد هر كس هر مقدار مي تواند هيزم جمع كند و بياورد. ياران به صحرا رفتند و هر كدام هر اندازه كه توانستند، ريز و درشت، جمع كردند و با خود آوردند. همه را در مقابل پيغمبر صلي الله عليه و آله روي هم ريختند. مقدار زيادي هيزم جمع شد.
در اين وقت رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
- گناهان كوچك هم مانند اين هيزمهاي كوچك است. اول به چشم نمي آيد، ولي وقتي كه روي هم جمع مي گردند، انبوه عظيمي را تشكيل مي دهند.
آنگاه فرمود: ياران! از گناهان كوچك نيز بپرهيزيد. اگر چه گناهان كوچك چندان مهم به نظر نمي آيند؛ هر چيز طالب و جستجو كننده اي دارد. جستجو كنندگان! آن چه را در دوران زندگي انجام داده ايد و هر آن چه بعد از مرگ آثارش باقي مانده است، همه را مي نويسد و روزي مي بيند كه همان گناهان كوچك، انبوه بزرگي را تشكيل داده است.
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در
کانال شهر نورانی قرآن
گروه شهر نورانی قرآن
❤ |
داستانهای بحارالانوار
جلد 2
9_خشتي از طلا و خشتي از نقره
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
- وقتي مرا به معراج بردند، وارد بهشت شدم. در آنجا فرشتگاني ديدم كه با خشت طلا و خشت نقره ساختماني مي سازند ولي گاهي دست از كار مي كشند از فرشتگان پرسيدم: شما چرا گاهي كار مي كنيد و گاهي از كار دست مي كشيد؟ سبب چيست؟
پاسخ دادند: هر وقت مصالح ساختماني به ما برسد مشغول مي شويم و هرگاه نرسد از كار باز مي ايستيم.
_گفتم: مصالح ساختماني شما چيست؟
_جواب دادند:
(سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر).
وقتي مؤمن اين ذكر را مي گويد ما ساختمان را مي سازيم. وقتي كه ساكت مي شود ما نيز دست از كار مي كشيم.
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در
کانال شهر نورانی قرآن
گروه شهر نورانی قرآن
❤ |
داستانهای بحارالانوار
جلد 2
10_سفره افطار
ام كلثوم دختر امير المؤمنين عليه السلام مي گويد:
در شب نوزدهم ماه رمضان دو قرص نان جو، يك كاسه شير و مقداري نمك در يك ظرف براي افطار خدمت پدر آوردم. وقتي نمازش را به اتمام رساند. براي افطار آماده شد.
هنگامي كه نگاهش به غذا افتاد به فكر فرو رفت. آنگاه سرش را تكان داد و با صداي بلند گريست و فرمود:
- عزيزم! براي افطار پدرت دو نوع خورش (شير و نمك)، آن هم در يك ظرف آماده ساخته اي؟
تو با اين عمل مي خواهي فرداي قيامت براي حساب در محضر خداوند بيشتر بايستم؟
من تصميم دارم هميشه دنباله رو برادر و پسر عمويم رسول خدا صلي الله عليه و آله باشم. هرگز براي آن حضرت دو نوع خورش در يك ظرف آورده نشد تا آنكه چشم از جهان فرو بست.
دختر عزيزم! هر كس در دنيا خوردنيها، نوشيدنيها، و لباسهايش از راه حلال و پاك تهيه گردد، روز قيامت در دادگاه الهي بيشتر خواهد ايستاد و چنانچه از راه حرام باشد علاوه بر بيشتر ايستادن عذاب هم خواهد داشت زيرا كه در حلال اين دنيا حساب و در حرام آن عذاب است.
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در
کانال شهر نورانی قرآن
گروه شهر نورانی قرآن
❤ |
داستانهای بحارالانوار
جلد 2
11_ترس از گناه
حضرت علي عليه السلام مردي را ديد كه آثار ترس و خوف در سيمايش آشكار است. از او پرسيد:
- چرا چنين حالي به تو دست داده است؟
مرد جواب داد:
- من از خداي مي ترسم
امام فرمود:
- بنده خدا! (نمي خواهد از خدا بترسي) از گناهانت بترس و نيز به خاطر ظلمهايي كه درباره بندگان خدا انجام داده اي. از عدالت خدا بترس و آنچه را كه به صلاح تو نهي كرده است در آن نافرماني نكن، آن گاه از خدا نترس؛ زيرا او به كسي ظلم نمي كند و هيچ گاه بدون گناه كسي را كيفر نمي دهد.
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در
کانال شهر نورانی قرآن
گروه شهر نورانی قرآن
❤ |
داستانهای بحارالانوار
جلد 2
12_زني در نكاح فرزندش!
در زمان خلافت عمر، جواني به نزد او آمد و از مادرش شكايت كرد. و ناله سر مي داد كه:
- خدايا! بين من و مادرم حكم كن.
عمر از او پرسيد:
- مگر مادرت چه كرده است؟ چرا درباره او شكايت مي كني؟
جوان پاسخ داد: مادرم نه ماه مرا در شكم خود پرورده و دو سال تمام نيز شير داده. اكنون كه بزرگ شده ام و خوب و بد را تشخيص مي دهم، مرا طرد كرده و مي گويد: تو فرزند من نيستي! حال آنكه او مادر من و من فرزند او هستم.
عمر دستور داد زن را بياورند. زن كه فهميد علت اظهارش چيست، به همراه چهار برادرش و نيز چهل شاهد در محكمه حاضر شد.
عمر از جوان خواست تا ادعايش را مطرح نمايد.
جوان گفته هاي خود را تكرار كرد و قسم ياد كرد كه اين زن مادر من است. عمر به زن گفت:
- شما در جواب چه مي گوييد؟
زن پاسخ داد: خدا را شاهد مي گيرم و به پيغمبر سوگند ياد مي كنم كه اين پسر را نمي شناسم. او با چنين ادعاي مي خواهد مرا در بين قبيله و خويشاوندانم بي آبرو سازد. من زني از خاندان قريشم و تا بحال شوهر نكرده ام و هنوز باكره ام.
در چنين حالتي چگونه ممكن است او فرزند من باشد؟
عمر پرسيد: آيا شاهد داري؟
زن پاسخ داد: اينها همه گواهان و شهود من هستند.
آن چهل نفر شهادت دادند كه پسر دروغ مي گويد و نيز گواهي دادند كه اين زن شوهر نكرده و هنوز هم باكره است.
عمر دستور داد كه پسر را زنداني كنند تا درباره شهود تحقيق شود. اگر گواهان راست گفته باشند، پسر به عنوان مفتري مجازات گردد.
مأموران در حالي كه پسر را به سوي زندان مي بردند، با حضرت علي عليه السلام برخورد نمودند، پسر فرياد زد:
- يا علي! به دادم برس. زيرا به من ظلم شده و شرح حال خود را بيان كرد. حضرت فرمود: او را نزد عمر برگردانيد. چون بازگردانده شد، عمر گفت: من دستور زندان داده بودم. براي چه او را آورديد؟
گفتند: علي عليه السلام دستور داد برگردانيد و ما از شما مكرر شنيده ايم كه با دستور علي بن ابي طالب عليه السلام مخالفت نكنيد.
در اين وقت حضرت علي عليه السلام وارد شد و دستور داد مادر جوان را احضار كنند و او را آوردند. آن گاه حضرت به پسر فرمود: ادعاي خود را بيان كن.
جوان دوباره تمام شرح حالش را بيان نمود.
علي عليه السلام رو به عمر كرد و گفت:
- آيا مايلي من درباره اين دو نفر قضاوت كنم؟
عمر گفت: سبحان الله! چگونه مايل نباشم و حال آنكه از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده ام كه فرمود:
- علي بن ابي طالب عليه السلام از همه شما داناتر است.
حضرت به زن فرمود: درباره ادعاي خود شاهد داري؟
گفت: بلي! چهل شاهد دارم كه همگي حاضرند. در اين وقت شاهدان جلو آمدند و مانند دفعه پيش گواهي دادند.
علي عليه السلام فرمود: طبق رضاي خداوند حكم مي كنم. همان حكمي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به من آموخته است.
سپس به زن فرمود: آيا در كارهاي خود سرپرست و صاحب اختيار داري؟
زن پاسخ داد: بلي!
اين چهار نفر برادران من هستند و در مورد من اختيار دارند. آن گاه حضرت به برادران زن فرمود:
- آيا درباره خود و خواهرتان به من اجازه و اختيار مي دهيد؟
گفتند: بلي! شما درباره ما صاحب اختيار هستيد.
حضرت فرمود: به شهادت خداي بزرگ و شهادت تمامي مردم كه در اين وقت در مجلس حاضرند. اين زن را به عقد ازدواج اين پسر درآوردم و به مهريه چهارصد درهم وجه نقد كه خود آن را مي پردازم. (البته عقد صورت ظاهري داشت).
سپس به قنبر فرمود: سريعا چهارصد درهم حاضر كن.
قنبر چهارصد درهم آورد. حضرت تمام پولها را در دست جوان ريخت. فرمود: اين پولها را بگير و در دامن زنت بريز و دست او را بگير و ببر و ديگر نزد ما برنگرد مگر آنكه آثار عروسي در تو باشد، يعني غسل كرده برگردي.
پسر از جاي خود حركت كرد و پولها را در دامن زن ريخت و گفت:
- برخيز! برويم.
در اين هنگام زن فرياد زد:
(ألنار! النار!) (آتش! آتش!)
اي پسر عموي پيغمبر آيا مي خواهي مرا همسر پسرم قرار بدهي؟!
به خدا قسم! اين جوان فرزند من است. برادرانم مرا به شخصي شوهر دادند كه پدرش غلام آزاد شده اي بود اين پسر را من از او آورده ام. وقتي بچه بزرگ شد به من گفتند:
- فرزند بودن او را انكار كن و من هم طبق دستور برادرانم چنين عملي را انجام دادم ولي اكنون اعتراف مي كنم كه او فرزند من است. دلم از مهر و علاقه او لبريز است.
مادر دست پسر را گرفت و از محكمه بيرون رفتند.
عمر گفت:
(واعمراه، لو لا علي لهلك عمر)
- (اگر علي نبود من هلاك شده بودم.)
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در
کانال شهر نورانی قرآن
گروه شهر نورانی قرآن
❤ |
داستانهای بحارالانوار
جلد 2
13_شرايط دريافت كمك مالي
روزي عثمان در آستانه مسجد نشسته بود. شخص فقيري به نزدش آمد و از او كمك مالي خواست. عثمان دستور داد. پنج درهم به او بخشيدند. فقير گفت: اين مبلغ برايم كافي نيست. مرا به كسي راهنمايي كن كه مبلغ بيشتري به من كمك كند.
عثمان گفت: برو پيش آن جوانان كه مي بيني و با دست خود اشاره به گوشه اي از مسجد كرد كه حضرت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و عبدالله بن جعفر در آنجا نشسته بودند.
مرد فقير پيش آنها رفت. سلام داد و اظهار حاجت نمود.
امام حسن عليه السلام به خاطر اينكه از رحمتهاي اسلام سوء استفاده نشود، پيش از آنكه به او كمك كند فرمود:
اي مرد! از ديگران درخواست كمك مالي فقط در سه مورد جايز است:
1_ديه اي كه انسان بر ذمه دارد و از پرداخت آن عاجز است.
2_بدهي كمرشكن داشته باشد و از پرداخت آن ناتوان باشد.
3_مسكين و درمانده گردد و دستش به جايي نرسد.
كدام يك از اين سه مورد براي تو پيش آمده است؟
فقير گفت: اتفاقا گرفتاري من در يكي از اين سه مورد است امام حسن عليه السلام پنجاه دينار و امام حسين عليه السلام چهل و نه دينار و عبداله بن جعفر چهل و هشت دينار به او دادند.
مرد فقير برگشت و از كنار عثمان خواست بگذرد. عثمان پرسيد:
- چه كردي؟
فقير پاسخ داد: پيش تو آمدم و پول خواستم. تو هم مبلغي به من دادي و از من نپرسيدي اين پولها را براي چه مي خواهي؟ ولي نزد آن سه نفر كه رفتم وقتي كمك خواستم، يكي از آنان (امام حسن) پرسيد: براي چه منظوري پول درخواست مي كني؟ و فرمود: تنها در سه مورد مي توان از ديگران كمك مالي درخواست نمود. (ديه عاجز كننده، بدهي كمرشكن و فقر زمين گير كننده). من هم گفتم گرفتاريم يكي از آن سه مورد است. آن گاه يكي پنجاه دينار و دومي چهل و نه دينار و سومي چهل و هشت دينار به من دادند. عثمان گفت: هرگز نظير اين جوانان را نخواهي يافت! آنان كانون دانش و حكمت و سرچشمه كرامت و فضيلتند.
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...
با ما همراه باشید در
کانال شهر نورانی قرآن
گروه شهر نورانی قرآن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)