در مدینه
دوران امامت امام رضا(ع) در مدینه از سال 183 هجری قمری آغاز شده بود. حكومت سیاسی در آن زمان به دست هارون الرشید بود كه در بغداد اداره میشده است. تز هارون هم مثل همه زورگویان تاریخ، شكنجه و زندان و كشتار بوده است. مردم را برای گرفتن مالیات شكنجه دادن و فرزندان و شیعیان فاطمی را آزار رساندن...
همانطور كه حضرت موسی بن جعفر(ع)، پدر امام رضا(ع) را در زندانهای بصره و بغداد حبس میكند و آخرش هم با زهر، ایشان را به شهادت میرساند. یعنی دورانی كه مصیبت شهادت پدر، برای امام رضا(ع) اتفاق میافتد و مصیبتهای اسف بار دیگر برای علویان.
در زمان امام رضا(ع)، هارون الرشید آن قدر از تأثیر اهل بیت(ع) بر مردم نگران بوده كه علاوه بر همه اینها، اندیشهها و افكار بیگانگان را هم وارد علوم مسلمانان میكرده است. به این منظور كه توجه مردم را به علوم بیگانه جلب كند.
ابوبكر خوارزمی (383 ه) در نامهای به اهل نیشابور درباره نحوه رفتار حكومت عباسیان به خصوص «هارون» مینویسد: هارون در حالی مرد كه درخت نبوت را درو كرده و نهال امامت را از ریشه برافكنده بود... چون یكی از پیشوایان هدایت و سروری از سروران خاندان مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم در میگذشت، كسی جنازهاش را تشییع نمیكرد و مرقدش را با گچ نمیآراست، اما وقتی دلقك یا بازیگر یا مطرب و یا قاتلی از خودشان میمرد، دادگران و قاضیان بر جنازهاش حاضر میشدند و رهبران و حكمرانان در مجالس سوگواریش مینشستند. مادی و سوفسطایی در كشورشان امنیت داشت و متعرض كسانی كه كتابهای فلسفی را تدریس میكردند، نمیشدند، ولی هر شیعهای سرانجام به قتل میرسید و هركس كه نام فرزندش را «علی» مینهاد، خونش را به زمین میریختند.
با توجه به این موارد و جوی كه حاكم شده بود، امام رضا(ع) ترجیح میداد امامت خودش را علنی نكند و فقط با عده معدودی از یارانش ارتباط داشته باشد. ولی وقتی بعد از چند سال، حكومت هارون الرشید به خاطر شورشهای مختلف ضعیف میشود، امام رضا(ع) امامت خودش را آشكار میكند و به رفع مشكلات مردم در زمینههای اعتقادی و اجتماعی میپردازد.
خود امام فرموده است: «در روضه جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله مینشستم، در حالی كه دانشمندان مدینه بسیار بودند. هرگاه یكی از آنان در مسألهای در میماند، همگی متوجه من میشدند و سؤالات را نزد من میفرستادند و من پاسخ آنها را میدادم». بالاخره عمر هارون هم یك جایی به سر میرسد. وقتی كه در سال 193 برای آرام كردن اوضاع شورش به منطقه خراسان میرود، در همان جا دار فانی را وداع گفته و در سناباد طوس، در یكی از اطاقهای تحتانی كاخ فرماندار طوس، «حمید بن قحطبه طائی» دفن میشود.
پسران هارون ـ امین و مأمون ـ بر سر حكومت، به دعوا و كشمكش با یكدیگر میپردازند. امین در بغداد قدرت را در دست میگیرد و مأمون در مرو بر تخت پادشاهی مینشیند. اختلاف بین این دو، پنج سال طول میكشد تا سرانجام سپاه مأمون به بغداد حمله میكند؛ امین را در سال 198 ه كشته و مأمون سرتاسر حكومت را به دست میگیرد.
ولی علویان و سادات مأمون را آرام نمیگذارند. آنها دیگر به تنگ آمده بودند. اولش ظلم و ستمهای هارون، بعد نارضایتی از پسرانش و حالا هم مأمون...
این گونه میشود كه در نواحی عراق، حجاز و یمن شورش میكنند. آنان فقط یك چیز را میخواستند. حكومت به دست خاندان آل محمد(ص) اداره شود. مأمون با زرنگی تمام، امام رضا(ع) را به خراسان دعوت میكند. همیشه اولین سؤال موقع مرور این حادثه تاریخی این است: چرا؟ هدف مأمون چه بود؟
به خاطر اینكه با قرار دادن امام در كنار خود، یك جور مهر تأیید به اعمال و سیاستهای خودش بزند. امام رضا(ع) به دعوتنامههای مأمون پاسخ منفی میدهد تا اینكه او دست به تهدیدی جدی میزند.
اسناد تاریخی، گویای اولین زمینههای سفر امام نیست و جزئیات بسیاری از مقدمات هجرت رضوی، ناگفته مانده و در پرده ابهام قرار دارد. ولی با مطالعه اسناد موجود، این حقیقت مسلم است كه از پیش مكاتباتی میان مرو و مدینه، صورت میگرفته و بر سفر امام به سوی مرو، اصرار بوده است.
مأمون علاوه بر دعوتنامهها، دو نفر از مأموران خود به نامهای رجاء بن ابی ضحاك و یاسر خادم را به مدینه میفرستد. آنها بعد از ورود به مدینه، مأموریت خودشان را برای امام(ع) اینطور عنوان میكنند:
«ان المأمون امرنا باشخاصك الی خراسان»
مأمون، ما را فرمان داده و مأمور ساخته است تا تو را به خراسان ببریم.
امام رضا(ع) شخصی بود كه نیرنگهای مأمون را میفهمید و شیوهها و دسیسههای او را میشناخت. زندانهای طولانی پدر را با همه تلخیها و رنجهایش بخاطر داشت و میدانست كه مأمون كسی است كه برادر خودش را میكشد و حالا هم از نگرانی حضور امام در بین مردم، نمیتواند آرام بگیرد.
بدین ترتیب امام رضا(ع) سفر آغاز كرد. سفری بدون رضایت خاطر، بدون دل خوش، باید با مدینه وداع میكرد، با مدفن پاك رسول خدا، با مردمی كه او را بسیار دوست داشتند. برای اهل مدینه پدری مهربان بود. او نیازی به سفر جغرافیایی نداشت. او در جغرافیای دلها سفر كرده بود.
امام سفر را آغاز كرد. در حالیكه از آن اكراه داشت و وقتی میرفت خوب میدانست كه مأمون با او چه خواهد كرد و خوب میدانست كه در دلها جاودانه خواهد شد