انتخاب رنگ سبز انتخاب رنگ آبی انتخاب رنگ قرمز انتخاب رنگ نارنجی
صفحه 5 از 22 نخستنخست ... 3456715 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 219

موضوع: داستان های بحارالانوار

  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.78
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    جدید داستان های بحارالانوار





    داستان های بحارالانوار
    جلد 1 تا 8
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  2. Top | #41

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.78
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای بحارالانوار
    جلد 2


    14_اولين بانوي شهيد عاشورا

    وهب پسر عبدالله روز عاشورا همراه مادر و همسرش در ميان لشكر امام حسين عليه السلام بود. روز عاشورا مادرش به او گفت: فرزند عزيزم! به ياري فرزند رسول خدا قيام كن.
    وهب در پاسخ گفت: اطاعت مي كنم. و كوتاهي نخواهم كرد. سپس به سوي ميدان حركت كرد.
    در ميدان جنگ پس از آنكه رجز خواند و خود را معرفي نمود به دشمن حمله كرد و سخت جنگيد. بعد از آنكه عده اي را كشت به جانب مادر و همسرش برگشت. در مقابل مادر ايستاد و گفت:
    - اي مادر! اكنون از من راضي شدي؟
    مادرش گفت: من از تو راضي نمي شوم، مگر اينكه در پيش روي امام حسين عليه السلام كشته شوي.
    همسر وهب گفت: تو را به خدا سوگند! كه مرا در مصيبت خود داغدار منما.
    مادر وهب گفت: فرزندم! گوش به سخن اين زن مده. به سوي ميدان حركت كن و در پيش روي فرزند پيغمبر صلي الله عليه و آله بجنگ تا شهيد شوي تا فرداي قيامت براي تو شفاعت نمايد.
    وهب به ميدان كارزار برگشت و رجز مي خواند كه مطلع آن چنين است:
    - (اني زعيم لك ام وهب بالطعن فيهم تارة و الضرب...).
    1- اي مادر وهب! من گاهي با نيزه و گاهي با شمشير زدن در ميان اينها تو را نگهداري مي كنم.
    2- ضربت جواني كه به پروردگارش ايمان آورده است تا اينكه تلخي جنگ را به اين گروه ستمگر بچشاند.
    3- من مردي هستم، قدرتمند و شمشير زن و در هنگام بلا، سست و ناتوان نخواهد شد. خداي دانا برايم كافي است.
    و با تمام قدرت مي جنگيد تا اينكه نوزده نفر سوار و بيست نفر پياده از لشكر دشمن را به قتل رساند. سپس دستهايش قطع شد. در اين وقت همسرش عمود خيمه را گرفت و به سوي وهب شتافت در حالي كه مي گفت: اي وهب! پدر و مادرم فداي تو باد. تا مي تواني در راه پاكان و خاندان پيامبر بجنگ.
    وهب خواست كه همسرش را به سراپرده زنان بازگرداند. همسرش دامن وهب را گرفت و گفت:
    - من هرگز باز نمي گردم تا اينكه با تو كشته شوم.
    امام حسين عليه السلام كه اين منظره را مشاهده كرد، به آن زن فرمود:
    - خداوند جزاي خير به شما دهد و تو را رحمت كند. به سوي زنان برگرد. زن برگشت سپس وهب به جنگ ادامه داد تا شهيد شد.- رحمة الله عليه همسر وهب پس از شهادت او بي تابانه به ميدان دويد و خونهاي صورت وهب را پاك مي كرد كه چشم شمر به آن بانوي باوفا افتاد و به غلام خود دستور داد تا با عمودي كه در دست داشت بر او زد و شهيدش نمود. اين اولين بانويي بود كه در لشكر امام حسين عليه السلام روز عاشورا شهيد شد.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  3. Top | #42

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.78
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای بحارالانوار
    جلد 2


    15_چگونه دعا كنيم

    شخصي در محضر امام زين العابدين عليه السلام عرض كرد:
    - الهي! مرا به هيچ كدام از مخلوقاتت محتاج منما!
    امام عليه السلام فرمود: هرگز چنين دعايي مكن! زيرا كسي نيست كه محتاج ديگري نباشد و همه به يكديگر نيازمندند.
    بلكه هميشه هنگام دعا بگو:
    - خداوندا! مرا به افراد پست فطرت و بد نيازمند مساز!
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  4. Top | #43

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.78
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای بحارالانوار
    جلد 2


    16_نصيحت پدرانه

    امام زين العابدين عليه السلام به فرزندش(امام محمد باقر عليه السلام) فرمود:
    -فرزندم! با پنج كس همنشيني و رفاقت مكن!
    _از همنشيني با #دروغگو پرهيز كن؛
    زيرا او مطالب را برخلاف واقع نشان مي دهد.
    دور را نزديك و نزديك را به تو دور جلوه مي دهد.

    _از همنشيني با #گناهكار و #لاابالي بپرهيز؛
    زيرا او تو را به بهاي يك لقمه يا كمتر از آن(مثلا به يك وعده لقمه) مي فروشد.

    _از همنشيني با #بخيل پرهيز نما؛
    كه او از كمك مالي به تو آن گاه كه بسيار به او نيازمندي، مضايقه مي كند.
    (در نيازمندترين وقتها، تو را ياري نمي كند.)

    _از همنشيني با #احمق (كم عقل) اجتناب كن؛
    زيرا او مي خواهد به تو سودي برساند ولي (بواسطه حماقتش) به تو زيان مي رساند.

    _از همنشيني با #قاطع‌رحم (كسي كه رشته خويشاوندي را مي برد) بپرهيز؛
    كه او در سه جاي قرآن مورد لعن و نفرين قرار گرفته است.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  5. Top | #44

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.78
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای بحارالانوار
    جلد 2


    17_بزرگترين گناه

    حضرت امام باقر عليه السلام وارد مسجد الحرام شد. گروهي از قريش كه آنجا بودند، چون آن حضرت را ديدند پرسيدند: اين شخص كيست؟
    گفتند: پيشواي عراقي ها (شيعيان) است.
    يكي از آنان گفت: خوب است كسي را بفرستيم تا از ايشان سؤالي بكند. سپس جواني از آنان خدمت امام عليه السلام آمد و پرسيد:
    - آقا! كدام گناه از همه بزرگتر است؟
    امام عليه السلام فرمود: شرابخواري.
    جوان برگشت و پاسخ حضرت را به رفقاي خود گزارش داد. بار ديگر او را فرستادند. جوان همين سوال را تكرار كرد. حضرت فرمود: مگر به تو نگفتم شرابخواري! زيرا شراب، شرابخوار را به زنا، دزدي و آدم كشي وادار مي كند و باعث شرك و كفر به خدا مي گردد. شرابخوار كارهايي را انجام مي دهد كه از همه گناهان بزرگتر است.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  6. Top | #45

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.78
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای بحارالانوار
    جلد 2


    18_رفاقت با خردمندان

    امام رضا عليه السلام مي فرمايد:
    اگر دوست داري كه نعمت بر تو هميشگي باشد، جوانمردي تو كامل گردد و زندگيت رونق يابد، بردگان و افراد پست را در كار خود شريك مساز؛ زيرا اگر امانتي در اختيار آنان بگذاري بر تو خيانت مي كنند. اگر از مطلبي براي تو صحبت كنند به تو دروغ گويند و اگر گرفتار مشكلات و درمانده شوي تو را تنها گذارده و خوار كنند. چه مشكلي داري از اينكه با افراد عاقل رفيق و هم صحبت شوي. چنانچه كرم و بزرگواري او را نپسندي، لااقل از عقل و خرد او بهره مند شوي. از بد اخلاقي دوري كن و مصاحبت با افراد كريم و بزرگوار را هيچ وقت از دست مده. اگر عقل و خرد او مورد پسندت نباشد، مي تواني در پرتو عقل خود، از بزرگواري او سودمند شوي و تا مي تواني از آدم احمق و پست بگريز.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  7. Top | #46

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.78
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای بحارالانوار
    جلد 2


    19_شيوه مردان بزرگ

    روزي مالك اشتر از بازار كوفه مي گذشت. در حاليكه عمامه و پيراهني از كرباس بر تن داشت. مردي بازاري بر در دكانش نشسته بود و عنوان اهانت، زباله اي (كلوخ) به طرف او پرتاب كرد.
    مالك اشتر بدون اينكه به كردار زشت بازاري توجهي بكند و از خود واكنش نشان دهد، راه خود را پيش گرفت و رفت.
    مالك مقداري دور شده بود. يكي از رفقاي مرد بازاري كه مالك را مي شناخت به او گفت:
    - آيا اين مرد را كه به او توهين كردي شناختي؟
    مرد بازاري گفت: نه! نشناختم. مگر اين شخص كه بود؟
    دوست بازاري پاسخ داد:
    - او مالك اشتر از صحابه معروف امير المؤمنين بود.
    همين كه بازاري فهميد شخص اهانت شده فرمانده و وزير جنگ سپاه علي عليه السلام است، از ترس و وحشت لرزه بر اندامش افتاد. با سرعت به دنبال مالك اشتر دويد تا از او عذرخواهي كند. مالك را ديد كه وارد مسجد شد و به نماز ايستاد. پس از آنكه نماز تمام شد خود را به پاي مالك انداخت و مرتب پاي آن بزرگوار را مي بوسيد.
    مالك اشتر گفت: چرا چنين مي كني؟
    بازاري گفت: از كار زشتي كه نسبت به تو انجام دادم، معذرت مي خواهم و پوزش مي طلبم. اميدوارم مرا مورد لطف و مرحمت خود قرار داده از تقصيرم بگذري.
    مالك اشتر گفت: هرگز ترس و وحشت به خود راه مده! به خدا سوگند من وارد مسجد نشدم مگر اينكه درباره رفتار زشت تو از خداوند طلب رحمت و آمرزش نموده و از خداوند بخواهم كه تو را به راه راست هدايت نمايد.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  8. Top | #47

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.78
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای بحارالانوار
    جلد 2


    20_فكر پليد

    در زمان حكومت موسي هادي (چهار خليفه بني عباس) مرد توانگري در بغداد زندگي مي كرد. وي همسايه اي نسبتا فقيري داشت كه هميشه به ثروت او حسد مي برد و براي اينكه به همسايه توانگرش آسيبي برساند از هيچ گونه تهمت نسبت به وي كوتاهي نمي كرد. ولي هر چه تلاش مي كرد به مقصد پليد خود نمي رسيد. روز به روز حسدش شعله ور گشته و خويشتن را در شكنجه سخت مي ديد. پس از آن كه از همه تلاش و كوشش نااميد شد. تصميم گرفت نقشه خطرناكي را پياده كند، لذا غلام كوچكي را خريد و تربيت كرد تا اينكه غلام جواني نيرومند گشت. روزي به غلام گفت: فرزندم! من تو را براي انجام كار مهمي خريده ام و به خاطر آن مسأله اين همه زحمتها را تحمل كرده ام و با چنان مهر و محبت تو را بزرگ نموده ام. در انجام آن كار چگونه خواهي بود؟ اي كاش مي دانستم آن گاه كه به تو دستور دادم، هدفم را تأمين مي كني و مرا به مقصود مي رساني يا نه؟ غلام گفت: اي آقا! مگر بنده در مقابل دستور مولا و بخشنده اش چه مي توانم بكنم؟ آقا! به خدا قسم اگر بدانم رضايت تو در اين است كه خود را به آتش بزنم و بسوزانم يا خود را در آب انداخته و غرق بسازم، حتما اين كارها را انجام مي دهم...
    همسايه حسود از سخنان غلام سخت خوشحال گشت و او را در آغوش كشيد و چهره اش را بوسيد و گفت:
    - اميدوارم كه لياقت انجام خواسته مرا داشته باشي و مرا به مقصودم برساني.
    غلام گفت: مولايم! بر منت بگذار و مرا از مقصود خود آگاه ساز تا با تمام وجود در راه آن بكوشم. همسايه حسود گفت: هنوز وقت آن نرسيده. يك سال گذشت روزي او را خواست و گفت:
    - غلام! من تو را براي اين كار مي خواستم. همسايه ام خيلي ثروتمند شده و من از اين جريان فوق العاده ناراحتم! مي خواهم او كشته شود.
    غلام مانند يك مأمور آماده گفت: اجازه بدهيد هم اكنون او را بكشم.
    حسود اظهار داشت: نه! اين طور نمي خواهم؛ زيرا مي ترسم توانايي كشتن او را نداشته باشي و اگر هم او را بكشي، مرا را قاتل دانسته، مرا بجاي او بكشند و در نتيجه به هدفم نمي رسم. لكن نقشه اي كشيده ام و آن اين كه مرا در پشت بام او بكشي تا به اين وسيله او را دستگير نمايند و در عوض من او را قصاصش كنند. غلام گفت: اين چگونه كاري است؟ شما با خودكشي مي خواهيد آرامش روح داشته باشيد. گذشته از اين شما از پدر مهربان نسبت به من مهربان تريد. مرد حسود در برابر سخنان غلام اظهار داشت اين حرفها را كنار بگذارد من تو را به خاطر همين عمل تربيت كرده ام. من از تو راضي نمي شوم مگر اينكه فرمانم را اطاعت كني. هر چه غلام التماس كرد مولاي حسودش از اين فكر پليد صرف نظر كند فايده اي نداشت. در اثر اصرار زياد غلام را به انجام اين عمل حاضر نمود. سه هزار درهم نيز به او داد. و گفت: پس از پايان كار، اين پولها را بردار و به هر كجا كه مي خواهي برو. فرد حسود در شب آخر عمرش به غلام گفت:
    - خودت را براي انجام كاري كه از تو خواسته ام آماده كني. در اواخر شب بيدارت مي كنم. نزديك سپيده دم غلامش را بيدار كرد و چاقو را به او داد و با هم به پشت بام همسايه آمدند و در آنجا رو به قبله خوابيد و به غلام گفت: زود باش كار را تمام كن.
    غلام ناچار كارد را بر حلقوم آقاي حسودش كشيد و سر او را از تن جدا نمود و در حالي كه وي در ميان خون دست و پا مي زد، غلام پايين آمده در رختخواب خود خوابيد.
    فرداي آن شب خانواده مرد حسود به جستجويش پرداختند و نزديك غروب جسدش را آغشته به خون در پشت بام همسايه پيدا كردند! بزرگان محله را حاضر كردند. آنان نيز قضيه را مشاهده كردند. اين ماجرا به موسي هادي رسيد. خليفه، همسايه توانگر را احضار كرد و هر چه از وي بازجويي نمود مرد ثروتمند اظهار بي اطلاعي كرد. خليفه دستور داد او را به زندان بردند. غلام هم از فرصت استفاده نموده و به اصفهان گريخت. اتفاقا يكي از بستگان توانگر زنداني در اصفهان متصدي پرداخت حقوق سپاه بود. غلام را ديد. چون از كشته شدن صاحب غلام آگاه بود قضيه را از وي پرسيد. غلام نيز ماجرا را بدون كم و زياد به او بازگو نمود. وي چند نفر را براي گفتار غلام شاهد گرفت. سپس او را پيش خليفه فرستاد. غلام در آنجا نيز تمام داستان را از اول تا به آخر بيان نمود. خليفه از اين موضوع بسيار تعجب كرد. دستور داد زنداني را آزاد كردند و غلام را نيز مرخص نمودند.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  9. Top | #48

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.78
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای بحارالانوار
    جلد 2


    21_شكيبايي مادرانه

    يكي از اصحاب بزرگ پيغمبر صلي الله عليه و آله به نام ابوطلحه پسري داشت كه بسيار مورد محبت او بود. اتفاقا سخت بيمار شد. مادر آن پسر همين كه احساس كرد نزديك است بچه از دنيا برود ابوطلحه را به بهانه اي نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله فرستاد. پس از اينكه ابوطلحه از منزل خارج شد طولي نكشيد كه بچه از دنيا رفت. امّ سليم مادر، جسد فرزندش را در جامه اي پيچيد و در گوشه اتاق گذاشت و به اعضاي خانواده سفارش كرد كه به ابوطلحه خبر مرگ بچه را نگويند سپس غذاي مطبوعي تهيه نمود و خود را با عطر و وسايل آرايش آراست و براي پذيرايي شوهرش آماده شد.
    هنگامي كه ابوطلحه به خانه آمد پرسيد: حال فرزندم چگونه است؟ زن گفت: استراحت كرده.
    سپس ابوطلحه گفت: غذايي هست بخوريم؟ امّ سليم فوري برخاست و غذا را آورد پس از صرف غذا خود را در اختيار ابوطلحه گذاشت و با وي همبستر شد. در اين حين به وي گفت: اي ابوطلحه! اگر امانتي از كسي نزد ما باشد و آن را به صاحبش باز گردانيم، ناراحت مي شوي؟
    ابوطلحه: سبحان الله! چرا ناراحت باشم. وظيفه ما همين است.
    زن: در اين صورت به تو مي گويم پسرت از طرف خدا نزد ما امانت بود كه امروز او امانت خود را باز گرفت.
    ابوطلحه بدون تغيير حال گفت: اكنون من به صبر شكيبايي از تو كه مادر او بودي سزاوارترم. آن گاه ابوطلحه از جا حركت كرد و غسل نمود و دو ركعت نماز خواند. پس از آن محضر پيغمبر صلي الله عليه و آله رسيد و داستان همسرش را به عرض پيامبر صلي الله عليه و آله رساند.
    رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: خداوند در فرزند آينده تان به شما بركت دهد. سپس فرمود:
    - سپاس خداي را كه در ميان امت من زني همانند زن بردبار بني اسرائيل قرار داد.
    از حضرت سؤال شد شكيبايي آن زن چگونه بود؟
    فرمود: در بني اسرائيل زني بود كه دو پسر داشت. شوهرش دستور داد براي مهمانان غذا تهيه كند غذا آماده شد و مهمانان آمدند بچه ها مشغول بازي بودند كه ناگهان هر دو به چاه افتادند زن نخواست آن مهماني به هم بخورد و مهمانان ناراحت شوند جنازه بچه ها را از چاه بيرون آورد و در پارچه اي پيچيد و در كنار اتاق گذاشت پس از رفتن مهمانها خود را آرايش كرد و براي همسرش آماده شد پس از فراغت از بستر، مرد پرسيد: بچه ها كجايند؟ زن گفت: اتاق ديگرند.
    مرد بچه ها را صدا زد ناگهان آن دو كودك زنده شده و به سوي پدر دويدند زن كه اين منظره را ديد گفت:
    - سبحان الله! به خدا سوگند اين دو كودك مرده بودند و خداوند به خاطر شكيبايي و صبر من آنها زنده كرد.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  10. Top | #49

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.78
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای بحارالانوار
    جلد 2


    22_حماقت؛ مرضي علاج ناپذير

    حضرت عيسي عليه السلام مي فرمايد:
    من بيماران را معالجه كردم و آنان را شفا دادم كور مادرزاد و مرض پيسي را به اذن خدا مداوا نموده و مردگان را زنده كردم ولي آدم احمق را نتوانستم اصلاح و معالجه كنم.
    پرسيدند: يا روح الله! احمق كيست؟
    فرمود: شخصي خودپسند و خودخواه است كه هر فضيلت و امتيازي را از آن خود مي داند و هر گونه حق را در همه جا به خود نسبت مي دهد و براي ديگران هيچ گونه احترامي قائل نمي شود و اين گونه آدم احمق هرگز قابل مداوا و اصلاح نيست.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  11. Top | #50

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.78
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای بحارالانوار
    جلد 2


    23_وصيت لقمان

    لقمان حكيم در توصيه به فرزندش اظهار نمود:
    فرزندم! دل بسته به رضاي مردم و مدح و ذم آنان مباش؛ زيرا هر قدر انسان در راه تحصيل آن بكوشد به هدف نمي رسد و هرگز نمي تواند رضايت همه را به دست آورد فرزند به لقمان گفت:
    - معناي كلام شما چيست؟ دوست دارم براي آن مثال يا عمل و يا گفتاري را به من نشان دهي.
    لقمان از خواست با هم بيرون بروند بدين منظور از منزل همراه دراز گوشي خارج شدند. پدر سوار شد و پسر پياده دنبالش به راه افتاد در مسير با عده اي برخورد نمودند. بين خود گفتند: اين مرد كم عاطفه را ببين كه خود سوار شده و بچه خويش را پياده از پي خود مي برد. چه روش زشتي است! لقمان به فرزند گفت:
    - سخن اينان را شنيدي. سوار بودن من و پياده بودن تو را بد دانستند؟
    گفت: بلي!
    - پس فرزندم! تو سوار شو و من پياده به دنبالت راه مي روم پسر سوار شد و پدر پياده حركت كرد باز با گروهي ديگر برخورد نمودند آنان نيز گفتند: اين چه پدر بد و آن هم چه پسر بي ادبي است اما بدي پدر بدين جهت است كه فرزند را خوب تربيت نكرده لذا او سوار است و پدر پياده به دنبالش راه مي رود در صورتي كه بهتر اين بود كه پدر سوار مي شد تا احترامش محفوظ باشد اما اينكه پسر بي ادب است به خاطر اينكه وي عاق بر پدر شده است از اين رو هر دو در رفتار خود بد كرده اند
    لقمان گفت: سخن اينها را نيز شنيدي؟
    گفت: بلي!
    لقمان فرمود:
    - اكنون هر دو سوار شويم هر دو سوار شدند در اين حال گروهي ديگر از مردم رسيدند آنان با خود گفتند: در دل اين دو آثار رحمت نيست هر دو سوار بر اين حيوان شده اند و از سنگيني وزنشان پشت حيوان مي شكند اگر يكي سواره و ديگري پياده مي رفت، بهتر بود. لقمان به فرزند خود فرمود: شنيدي؟
    فرزند عرض كرد: بلي!
    لقمان گفت: حالا حيوان را بي بار مي بريم و خودمان پياده راه مي رويم مركب را جلو انداختند و خودشان به دنبال آن پياده رفتند باز مردم آنان را به خاطر اينكه از حيوان استفاده نمي كنند سرزنش كردند.
    در اين هنگام لقمان به فرزندش گفت:
    - آيا براي انسان به طور كامل راهي جهت جلب رضاي مردم وجود دارد؟ بنابراين اميدت را از رضاي مردم قطع كن و در انديشه تحصيل رضاي خداوند باش؛ زيرا كه اين كار آساني بوده و سعادت دنيا و آخرت در همين است.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

صفحه 5 از 22 نخستنخست ... 3456715 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ویژه استاد دارستانی : خدايا ممنونم
    توسط یا علی ابن الحسین در انجمن سخنرانی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 2016_10_02, 04:31 PM
  2. استاد دارستانی وصیت نامه شهید باغانی ویرایش شده
    توسط یا علی ابن الحسین در انجمن سخنرانی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 2016_10_02, 04:00 PM
  3. علی ابن ابیطالب - استاد دارستانی ویرایش شده
    توسط یا علی ابن الحسین در انجمن سخنرانی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 2016_04_11, 05:50 PM
  4. غوغای استاد دارستانی و سید مهدی میرداماد -ویرایش شده
    توسط یا علی ابن الحسین در انجمن سخنرانی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 2016_01_16, 10:12 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

کانال ترجمه ی شهر نورانی قرآن

انجمن شهر نورانی قرآن محیطی پر از آرامش و اطمینان که فعالیت خود را از فروردین سال 1392 آغاز نموده است
ایمیل پست الکترونیکی مدیریت سایت : info@shahrequran.ir

ساعت 11:17 PM