انتخاب رنگ سبز انتخاب رنگ آبی انتخاب رنگ قرمز انتخاب رنگ نارنجی
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: خاطرات تفحص

  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    0.78
    نوشته ها
    3,299
    صلوات
    144
    دلنوشته
    6
    برای شفای عزیزی که سالها در اسارت بوده و الان حالش وخیم است التماس دعا دارم
    صلوات و تشکر
    1,162
    مورد صلوات
    3,816 در 2,089 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پرچم خاطرات تفحص






    مجید پازوکی تعریف می‌کرد «در جریان تفحص، چند جنازه پیدا کردم؛ احساس می‌کردم یکی از آنها سرباز عراقی است؛ استخوان‌هایش را جمع می‌کردم و یک طرف می‌ریختم؛ شب در خواب دیدم که همان شهید به من گفت: مجید، چرا با من این کار را می‌کردی؟!».




    سردار «جعفر جهروتی‌زاده» جانباز 70 درصد دفاع مقدس، گنجینه‌ای از خاطرات ناب و شنیدنی است. روایت زیر خاطره‌ای از تفحص شهید پازوکی است.


    ...در عملیات‌هایی که نیروهای رزمنده با عقب‌نشینی و عدم موفقیت مواجه می‌شدند، پیکرهای شهدای عملیات در پشت میادین مین یا در مواضع دشمن می‌ماند؛ لذا هر نیرویی نمی‌‌توانست در کار تفحص وارد شود و باید این نیروها با میادین مین آشنایی می‌داشتند تا در زمان نیاز مین‌ها را خنثی کنند و شهید را در وسط میدان مین یا بعد از آن به عقب برگردانند.


    از زمان شهادت نیروها تا وقتی که نیروهای تفحص به دنبال پیکر شهدا رفته بودند، چند سال می‌گذشت؛ لذا بر اثر رانش زمین روی پیکرها را خاک گرفته بود یا بعضاً بدن شهدا روی خاک بود و آفتاب بر آن می‌تابید؛ قاعدتاً پیکرهای مطهر شهدا به استخوان تبدیل شده بود و گاهی هم تمام پیکر مطهرشان تبدیل به خاک شده بود و زمانی که این پیکرها را جمع‌آوری می‌کردند، به اندازه یک کیسه کوچک بود.


    آمدن این شهدا برای خانواده‌هایشان خیلی مهم بود؛ چشم‌ پدر و مادرها دائم به در خانه بود تا خبری از فرزندشان بگیرند؛ بنابراین بچه‌های تفحص شب و روز تلاش می‌کردند؛ خودشان را به خطر می‌انداختند و با میادین مین و سایر خطرات دست و پنجه نرم می‌کردند. خیلی وقت‌ها که بچه‌های تفحص با مشکلی مواجه می‌شدند، شهدا در عالم خواب می‌آمدند و آنها را راهنمایی می‌کردند.


    یکی از همین نیروهای تفحص، «شهید مجید پازوکی» بود؛ او در دوران جنگ به خاطر تعدد گلوله‌ها و جراحت سنگینش، بچه‌ها از پشت شیشه اتاق مراقبت‌های ویژه بیمارستان ملاقاتش می‌کردند؛ کسی باور نمی‌کرد که او زنده بماند؛ اما خدا خواست که او با این وضعیت زنده ماند و آخرش در هفدهم مهر 1380 در فکه به شهادت رسید.


    شهید پازوکی در خاطراتش تعریف می‌کرد: «یک بار تعدادی، جنازه پیدا کردیم که استخوان‌هایشان مانده بود؛ یک جنازه‌ای را پیدا کردیم که از لباس و بعضی دیگر از شواهد، احساس کردیم، جنازه رزمنده ایرانی نیست؛ استخوان‌های او را جمع می‌کردیم و یک طرف می‌ریختیم.


    آن روز کارم تمام شد؛ شب در خواب دیدم که همان شهید به من گفت: مجید، چرا با من این کار را می‌کردی؟! بعد از این خواب رفتم سراغ استخوان‌های شهید و یک ساعت آن را می‌بوسیدم و گریه می‌کردم».(فارس)


    با دلِ پُر
    امید؛چشم انتظاریم هنوز...

  2. کاربر زیر برای پست " ملکوت " عزیز صلوات فرستاده:


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

کانال ترجمه ی شهر نورانی قرآن

انجمن شهر نورانی قرآن محیطی پر از آرامش و اطمینان که فعالیت خود را از فروردین سال 1392 آغاز نموده است
ایمیل پست الکترونیکی مدیریت سایت : info@shahrequran.ir

ساعت 07:38 PM