مرحوم علی‌اکبر ابوترابی(ره) نقل کردند:
اواخر سال 1360 در پادگان العنبر عراق، مشغول خواندن نماز مغرب و عشا بودیم که متوجه شدیم 27ـ28 نفر اسیر را وارد اردوگاه کردند. معمولاً افرادی را که تازه وارد اردوگاه می‌کردند، بیشتر مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار می‌دادند، تا به قول خودشان زهر چشمی از آنها بگیرند.

بعد از نماز به رفقا گفتم: برای اینکه به اینها روحیه بدهیم با صدای بلند سرود «ای ایران، ای مرز پرگهر...» را بخوانیم، تا اینکه عزیزان تازه وارد، فکر نکنند اینجا قتلگاه است و متوجه بشوند یک عده از هم‌وطنانشان هم مثل آنها در اینجا هستند. ما می‌دانستیم اگر امشب این سرود را بخوانیم، فردا کتکش را خواهیم خورد. بعد از مشورت با برادرانمان سرود را با صدای بلند به صورت دسته‌ جمعی خواندیم.
فردا هم افسر بعثی که فرد بسیار پلیدی بود، به نام سرگرد محمودی آمد و با ما برخورد کرد و به هر حال این قضیه تمام شد.

بین این اسرای تازه وارد، یک جوان به نام علی‌اکبر بود که 19 سال سن داشت و حدود 70 ـ 80 کیلو وزنش می‌شد و از نظر جسمی بسیار سرحال و قوی بود.
این علی‌اکبر با آن سلامت جسمی‌اش، طولی نکشید که در اردوگاه مریض شد. فکر می‌کنم بعد از یک سال، وزنش به زیر 28 کیلو رسیده بود و بسیار ضعیف و لاغر شده بود و دل‌درد شدیدی داشت. وقتی دل دردش شروع می‌شد، از شدت درد، دست و پا و حتی سرش را به زمین و در و دیوار می‌کوبید. برادرانمان دست و پایش را می‌گرفتند تا خودش را به زمین نزند.