روزی امام حسن(ع) کودکی را دید که نان خشکی را در دست دارد، لقمه ای از آن را می خورد و لقمه دیگر را به سگی که در آنجا بود می دهد. آن کودک فرزند یکی از بردگان بود. امام حسن(ع) از او پرسید: «پسرجان! چرا چنین می کنی؟»
کودک جواب داد: «من از خداوند شرم دارم که غذا بخورم و حیوانی گرسنه به من بنگرد و من به او غذا ندهم.»
امام حسن(ع) از روش و سخن زیبای آن کودک خرسند شد، دستور داد غذا و لباس فراوانی به آن کودک عطا کردند، پس آن کودک را از اربابش خرید و آزاد نمود. به این ترتیب به یک کودک خوش رفتار و نیک سرشت، جایزه داد و او را تشویق نمود.(۱)
ـــــــــــــــــــــــــ ـــ
۱- بحارلانوار؛ ج ۸۳، ص ۱۸۵