بسم الله الرحمن الرحیم
الله اکبر ! سر نماز هم بعضی دست بردار نبودند ، به محض اینکه قامت می بستی و دستت از دنیا کوتاه می شد و نه راه پس داشتی نه را پیش ، پچ پچ کردنهد شروع می شد . مثلاً می خواستند طوری حرف بزنند که معصیت هم نکرده باشند و اگر بعد از نماز اعتراض کردی ، بگویند که ما با تو نبودیم !
اما مگر می شد با آن تکه ها که می آمدند . آدم حواسش جمع نماز باشد ؟ مثلاً یکی می گفت " « واقعاً این که نماز معراج مؤمن است این نماز ها را می گویند ، نه نماز من و تو را .» دیگری پی حرفهایش را می گرفت که : « من حاضرم هر چی عملیات رفتم بدهم دو رکعت نمازش را بگیرم .» و سومی : « مگر می دهد پسر ؟ » و از این قماش حرفها . و اگر تبسمی گوشه لبمان می نشست ، بنا می کردند به تفسیر کردن : ببین ! ببین ! الان ملائکه دارند غلغلکش می دهند . و اینجا بود که دیگر نمی توانستیم جلو خودمان را بگیریم و لبخند تبدیل به خنده می شد ، خصوصاً آنجا که می گفتند : مگر ملائکه نامحرم نیستند ؟ و خودشان جواب می دادند : خوب لابد با دستکش غلغلک می دهند .
به قلم شهید نعمت الله فرج اللهی از لشکر 7 ولی عصر برگرفته از روزنامه جمهوری اسلامی ، دوم تیر ماه 1366 ، شماره 2337