خودمان هم میتوانستیم به سوریه میرفتیم
همه منتظر نشستهایم تا بابای درسا و لیلا از راه برسد و بچهها دیدار تازه کنند و ما شهید را
زیارت کنیم.«معصومه غلامی» همسر شهید حمزه کاظمی نیز کنار بچهها نشستهاست. خودش
میگوید حالا که خبر آمدن شهید رسیده آرامتراست اما بچهها واقعا توقع دیدن پدرشان را دارند.
پدری که از او تنها چند استخوان بازگشتهاست. خانم غلامی درباره همسرش میگوید:«یکسالی
بود که بحث سوریه در خانه مطرح بود. اما به خاطر مشغله زیادی که داشت اجازه ماموریت به او داده
نمیشد. اما هرطور که شد اجازه را با کلی دوندگی گرفت و رفت. من خودم بچه جنگ هستم و
جنگ را چشیدهام. وقتی خودم را جای بچههای سوریه گذاشتم مانع همسرم نشدم.
چه بسا خودم هم اگر میتوانستیم میرفتم. اولین بار بود اعزام میشد. وقت رفتنش حس میکردم
دیگر باز نمیگردد. به خودش هم گفتم که چهرهات آنقدر نورانی شده که فکر میکنم بروی
شهید میشوی. اما میگفت لیاقتش را ندارد. واقعا لیاقتش را داشت. آنقدر خوش اخلاق و خوب
بود که افسوس میخورم چرا بیشتر نتوانستم به او خدمت کنم.»