اما چه بگويم؟! اين راه دشواري است كه شجاعت ابراهيم مي خواهد، استقامت نوح و فصاحت علي و صد البته صبر ايوب را.
راستي داستان ايوب نبي را شنيده اي؟ صبر ايوب نبي زماني شهره ي تاريخ شد كه او از آزمايش ها و بلاهاي گوناگون سربلند بيرون آمد. او ابتدا مال و دارايي هايش را از دست داد و سپس فرزندان و خاندانش و در مرحله آخر نيز سلامتي اش را؛ اما از شكرگزاري اش كاسته نشد و به همين دليل، پروردگار، همه ي چيزهايي كه از دست داده بود را به او باز گرداند.
اما بگذار بگويم كه صبر و مصيبت زينب چيز ديگري است. زينب خردسال رحلت بزرگترين مرد تاريخ را ديد؛ شهادت خيرالنساء را از نزديك لمس كرد؛ شريك غم درد و رنج تنهايي پدر شد...
اما اين پايان مصيبت هاي زينب نبود! او بايد قبل از ظهر آن روز چيزهاي ديگري را نيز ببيند و ديد. او فرق شكافته ي "قسيم جنة و نار" را ديد و با اينكه دخترها باباي اند ولي در كنار سر شكافته پدر جان نداد. او بايد مي ديد بعد از شهادت پدر، بر سر منبرها و در مسجدها، علي را لعن مي كنند و دشنام مي دهند. او بايد غريبي برادرش حسن و بي وفايي يارانش نسبت به رهبرشان را ببيند، او بايد در تشت، جگرهاي امامي را ببيند كه پيامبر امت، او را سرور بهشتيان ناميد. او بايد تيرباران شدن تابوت صراط مستقيم را هم مشاهده كند...
همه ي اين ها از زينب كوهي ساخت كه بتواند بار مصيبت عُظمي را تحمل كند. حسين جان مصيبت تو چقدر عظيم بود كه شيرزن بني هاشم با تجربه ي اين همه مصيبت، بعد از ظهر آن روز، اشبه الناس به مادرش شده بود؛ قدش خميده شده بود و موهايش سفيد و قلبش با ضربان "حسين" "حسين" لحظه شماري مي كرد تا هر چه زودتر از اين كره ي خاكي رخت بربندد و به سالار و محبوبش برسد.
اسطوره ي صبر! امروز مادران و خواهران و همسران شهدا به تو اقتدا مي كنند و مردانه ايستاده اند و عَلَم رسوايي ظالمان تاريخ و يزيديان زمانه را برافراشته نگه داشته اند.