2 ـ ((خيرانى )) مى گويد پدرم مى گفت : من ملازم و خدمتكار خانه امام جواد (عليه السلام ) بودم كه آن حضرت مرا بر آن گماشته بود، احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى (از شيعيان ) هـرشـب هـنـگـام سحر نزد من مى آمد تا حال امام جواد (عليه السلام ) را كه بيمار و بسترى بود. بپرسد و گاهى ((خادم مخصوص )) حضرت جواد (عليه السلام ) كه بين او و (پدر) خيرانى رابطه برقرار بود و پيام (خصوصى ) امام جواد (عليه السلام ) را براى او مى آوردو پيام او را نزد امام جواد (عليه السلام ) مى برد، نزد (پدر) خيرانى مى آمد، احمد بن مـحـمـّد بـن عـيـسـى اشعرى بلند مى شد و مى رفت و آن خادم مخصوص ، با (پدر) خيرانى خـلوت مـى كـرد (و بـيـن آنـان بـه طـور خـصـوصـى ، سـخـنـانـى ردّ و بدل مى شد).
(پدر) خيرانى مى گويد: يك شب آن ((خادم مخصوص )) از حضور امام جواد (عليه السلام ) بـيـرون آمد و احمد بن محمد بن عيسى (طبق معمول ) برخاست و چندقدم رفت و خادم مخصوص بـا مـن خـلوت كرد و با من همسخن شد، احمد كمى بازگشت و نزديك ما ايستاد به طورى كه سـخـن مـا را مـى شـنـيـد، خـادم مـخصوص به من گفت آقايت (امام جواد) سلام مى رساند و مى فرمايد:
((اِنِّى مـاضٍ وَالاَْمـْرُ صـائِرٌ اِلَى ابـْنـِى عـَلِىٍّ ...؛ من از دنيا مى روم و امر امامت به فرزندم على انتقال مى يابد و او بعد از من ، همان حق را بر شما دارد كه من بعد از پدرم ، آن حق را بر شما داشتم )).
سپس خادم مخصوص رفت و احمد بن محمّد اشعرى ، نزد من آمد و گفت : خادم مخصوص به تو چه گفت ؟
گفتم : خير است .
گفت : (آنچه را به تو گفت ، من شنيدم )) و شنيده خود را براى من بازگو كرد.
بـه احـمـد گـفـتم : خداوند اين كارى كه انجام دادى (سخن مخفى ما را شنيدى ) بر تو حرام كرده و فرموده است : (وَلا تَجَسَّسُوا ...))؛ ((تجسّس نكنيد)). ( سوره حجرات ، آيه 12.)
اينك كه (مرتكب حرام شدى و) سخن (مخفى خادم مخصوص ) را شنيدى ، آن را براى گواهى دادن در خـاطـره ات نـگـهـدار، شـايـد مـا روزى احتياج به اين گواهى پيدا كرديم و حتما از فاش ساختن آن بپرهيز تا وقتش فرا رسد.
(پدر) خيرانى در ادامه سخن مى گويد: وقتى كه صبح شد، آنچه را خادم مخصوص به من گفته بود (در مورد امامت حضرت هادى ) در ده نسخه نوشتم و آنها را مهر كردم و به ده نفر از بـزرگـان اصـحـاب و شـيـعـيـان دادم و بـه آنـان گـفـتـم : (اگـر قـبـل از آنكه اين نسخه ها را از شما بخواهم ، مرگ به سراغم آمد، شما آنها را باز كنيد و بخوانيد و مطابق آن عمل نماييد)).
هنگامى كه امام جواد (عليه السلام ) از دنيا رفت ، از خانه ام بيرون نيامدم تا اينكه مطّلع شـدم كه بزرگان شيعه در منزل ((محمّد بن فرج )) به گرد هم آمده اند و درباره مساءله امـامـت گـفـتـگـو مى كنند و محمّد بن فرج براى من نامه اى نوشت و در آن نامه مرا از اجتماع بـزرگـان شـيـعـه در نزدش آگاه كرده و يادآورى كرده بود كه اگر خطر فاش شدن در كـار نـبـود، بـا هم نزد تو مى آمديم و دوست دارم كه سوار بر مركب شوى و خود را به من برسانى .
(پـــدر) خـيـرانـى مـى گـويـد: سوار بر مركب شدم و خود را به خانه ((محمّد بن فرج )) رساندم ، ديدم بزرگان شيعه در نزد او اجتماع كرده اند، درباره امامت (امام هادى ) با آنان گـفتگو كردم ، ديدم اكثر آنان در اين باره در شك و ترديد هستند، به آن ده نفر كه نسخه ها را به آنان داده بودم و در مجلس حاضر بودند، گفتم : آن نسخه ها را بيرون بياوريد.
نسخه ها را بيرون آوردند. گفتم : همين مطلبى را كه در اين نسخه ها نوشته شده ، من به آن ماءمور هستم (چنانكه گفته شد، نوشته آن نسخه ها، تصريح امام جواد (عليه السلام ) به امامت امام هادى (عليه السلام ) بود.) (و گواهى مى دهم ).
بعضى از حاضران گفتند: ما مايل بوديم گواه ديگرى با تو وجود داشت تا گواهى تو را تاءكيد و محكمتر مى كرد.
بـه آنـان گـفـتـم : خداوند، خواسته شما را برآورده كرده ، اين ابوجعفر اشعرى (احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى ) است كه در اينجا حاضر است گواهى مى دهد كه اين سخن مذكور در نسخه ها را (از خادم مخصوص ) شنيده است .
حاضران ، متوجّه احمد اشعرى شدند، از او خواستند گواهى دهد، ولى از گواهى دادن امتناع نمود.
(پـدر) خـيرانى در ادامه سخن مى گويد: من احمد اشعرى را به ((مباهله )) ( قـبـلاً در مـورد ((مـبـاهله )) سخن گفتيم كه عبارت است از: نفرين كردن دو نـفـر يـا دو گـروه ، هـمـديـگر را براى اثبات ادّعاى هريك از دو نفر يا دو گروه كه اگر ادّعـاى هـركـدام بـاطـل اسـت ، خـداونـد عـذابـش را بـر مـدّعـى باطل بفرستد و او را نابود كند.) دعوت كردم ، او از شركت در مباهله ترسيد و گواهى داد كه آن سخن را شنيده است و گفت : من گـواهـى مـى دهـم ، ولى مى خواستم اين افتخار به يك فرد عرب برسد نه به من كه از عـجـم هـستم ، اما چون پاى مباهله به پيش آمد، ديگر راهى براى كتمان گواهى نمانده است ، آنـگـاه همه حاضران در آن مجلس به امامت حضرت هادى (عليه السلام ) اعتقاد پيدا كردند و رفتند. (ضـمـنا از اين تراژدى غم انگيز به دست آورديم كه امامان و شيعيانشان چقدر مظلوم بودند و تا چه اندازه در فشار سانسور دژخيمان طاغوتهاى عباسى بودند كه براى ابراز مطلب حق ، آن همه پنهانكارى مى كردند.)