انتخاب رنگ سبز انتخاب رنگ آبی انتخاب رنگ قرمز انتخاب رنگ نارنجی
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4

موضوع: ببین ببین!!!!!!!!!!!!

  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    0.82
    نوشته ها
    3,299
    صلوات
    144
    دلنوشته
    6
    برای شفای عزیزی که سالها در اسارت بوده و الان حالش وخیم است التماس دعا دارم
    صلوات و تشکر
    1,162
    مورد صلوات
    3,816 در 2,089 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض ببین ببین!!!!!!!!!!!!




    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــ



    هروقت آدم یاد حرف‌هایش می‌افتاد، بی‌اختیار خنده‌اش می‌گرفت و دیگر اعتنایی هم به اطراف خود نداشت. که اگر کسی نمی‌دانست قضیه چیست، با خود می‌گفت: «خدا شفاش بده، احتمالاً کم و کسر داره.
    مثلاً یکی از کارهایش که خوب یادم هست، از آن روزهایی که هنوز او را نمی‌شناختم این است که وقتی می‌دید بچه‌ها زیادی سرشان به کار خودشان گرم است، می‌آمد و در حالی که به ظاهر اعتنایی هم به دیگران نداشت، به نقطه‌ای خیره می‌شد و می‌گفت: «ببین… ببین!» طبیعی بود که هرکس چون تصور می‌کرد او را صدا می‌کند، برمی‌گشت و او در ادامه در حالی که یک دستش را هم به سینه‌اش می‌زد، می‌گفت: «ببین حال پریشانم، حسین جانم، حسین جانم.» کنایه از این‌که مثلاً دارم نوحه می‌خوانم و کسی را صدا نکرده‌ام!
    با دلِ پُر
    امید؛چشم انتظاریم هنوز...

  2. 2 کاربر برای پست " ملکوت " عزیز صلوات فرستاده.


  3. Top | #2

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    0.82
    نوشته ها
    3,299
    صلوات
    144
    دلنوشته
    6
    برای شفای عزیزی که سالها در اسارت بوده و الان حالش وخیم است التماس دعا دارم
    صلوات و تشکر
    1,162
    مورد صلوات
    3,816 در 2,089 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض







    کی با حسین کار داشت؟


    یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را درآورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها. چه می کرد؟
    بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: « منم!»
    ترق!
    ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد! دفعه بعد قناسه چی فریاد زد:« یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!
    چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از عراقی ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد:« حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین. یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد:« کی با حسین کار داشت؟» جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت:« من!»
    ترق!
    جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!



    با دلِ پُر
    امید؛چشم انتظاریم هنوز...

  4. 2 کاربر برای پست " ملکوت " عزیز صلوات فرستاده.


  5. Top | #3

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    0.82
    نوشته ها
    3,299
    صلوات
    144
    دلنوشته
    6
    برای شفای عزیزی که سالها در اسارت بوده و الان حالش وخیم است التماس دعا دارم
    صلوات و تشکر
    1,162
    مورد صلوات
    3,816 در 2,089 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض






    یا زیارت یا شهادت

    از آن اشخاصی بود که دائم باید در میان گودالهای قبر مانند، سراغش را می گرفتی. یکسره مشغول ذکرو عبادت بود.
    پیشانی بندی داشت با عنوان «یا زیارت یا شهادت» که حقش را خوردند.
    از آنجا مانده از اینحا رانده!

    هر وقت هم برای پاکسازی میدان مین داوطلب می شد نامش در نمی آمد.
    آخر جنگ بچه ها یک پارچه تهیه کرده و روی آن نوشته بودند:

    کمک کنید. روی دست خدا باد کرده، دعا کنید تیر غیب بخورد.

    با دلِ پُر
    امید؛چشم انتظاریم هنوز...

  6. 2 کاربر برای پست " ملکوت " عزیز صلوات فرستاده.


  7. Top | #4

    تاریخ عضویت
    April_2013
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    0.82
    نوشته ها
    3,299
    صلوات
    144
    دلنوشته
    6
    برای شفای عزیزی که سالها در اسارت بوده و الان حالش وخیم است التماس دعا دارم
    صلوات و تشکر
    1,162
    مورد صلوات
    3,816 در 2,089 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض









    الهی دستتان بشکند گردن صدام را...

    وسطهای حرفش به یکباره با صدای بلند گفت: «آی بسیجیها!» همه گوشها تیز شد که چه میخواهد بگوید. ادامه داد: «الهی دستتان بشکند!»...

    الهی دستتان بشکند!
    یکبار در جبهه آقای «فخر الدین حجازی» آمده بود برای سخنرانی و روحیه دادن به رزمندگان.


    وسطهای حرفش به یکباره با صدای بلند گفت: «آی بسیجیها!» همه گوشها تیز شد که چه میخواهد بگوید
    . ادامه داد: «الهی دستتان بشکند!»...


    عصبانی شدیم. میدانستیم منظور دیگری دارد اما آخه چرا این حرف رو زد؟
    یک لیوان آب خورد و گفت: «گردن صدام رو!».
    اینجا بود که همه زدند زیر خنده!


    با دلِ پُر
    امید؛چشم انتظاریم هنوز...

  8. 2 کاربر برای پست " ملکوت " عزیز صلوات فرستاده.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

کانال ترجمه ی شهر نورانی قرآن

انجمن شهر نورانی قرآن محیطی پر از آرامش و اطمینان که فعالیت خود را از فروردین سال 1392 آغاز نموده است
ایمیل پست الکترونیکی مدیریت سایت : info@shahrequran.ir

ساعت 05:36 PM