انتخاب رنگ سبز انتخاب رنگ آبی انتخاب رنگ قرمز انتخاب رنگ نارنجی
صفحه 2 از 16 نخستنخست 123412 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 160

موضوع: داستان های اصول کافی

  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    gadid داستان های اصول کافی





    داستان های اصول کافی



    این بخش شامل داستان هایی از:

    1_ارزش اندیشیدن و فکر کردن

    2_ارزش علم و دانش

    3_توحید و خدا شناسی و مسائل اعتقادی

    4_دعا و نیایش

    5_پیرامون قرآن مجید

    6_مسائل کلی امامت و رهبری

    7_سرچشمه علم امامان

    8_فرشته ی رابط بین مردم و امام

    9_نگاهی بر زندگی چهاره معصوم علیه السلام

    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  2. کاربر زیر برای پست " دژدان " عزیز صلوات فرستاده:

    گل مريم (2020_01_18)

  3. Top | #11

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای اصول کافی
    ارزش علم و دانش


    3_معنی علم

    بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

    عصر رسول خدا(ص) بود، مردي نزد رسول خدا(ص) آمد و چنين پرسيد: علم و دانش، يعني چه؟
    پيامبر(ص) فرمود:
    يعني سكوت كردن
    او پرسيد: سپس چه معني دارد؟
    پيامبر(ص) فرمود:
    گوش فرا دادن
    او پرسيد: سپس چه معني دارد؟
    پيامبر(ص) فرمود:
    به خاطر سپردن
    او پرسيد سپس چه معني دارد؟
    پيامبر(ص) فرمود:
    عمل كردن به آن
    او پرسيد: سپس چه معني دارد، اي رسول خدا؟
    پيامبر(ص) فرمود:
    انتشار نمودن آن
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  4. Top | #12

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای اصول کافی
    ارزش علم و دانش


    4_پرسش مسائل نامعلوم از آگاهان

    بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

    حمزة بن طيار به حضور امام صادق(علیه السلام) آمد و بخشي از سخنرانيهاي پدر آن حضرت امام باقر(علیه السلام) را در نزد آن حضرت بازگو كرد، هنگامي كه به فرازي از آن حضرت رسيد، امام صادق(علیه السلام) به او فرمود:
    همين جا توقف كن و ساكت باش.
    سپس فرمود:
    در اموري كه به آن رسيديد و حكمش را ندانستيد و برايتان مجهول و نامعلوم بود، وظيفه شما اين است كه يا درنگ و سكوت كنيد و يا به پيشوايان راه هدايت مراجعه كرده و از آنها بپرسيد تا شما را به راه راست هدايت نمايند و از راه گمراهي باز دارند، چنانكه خداوند(در قرآن، آيه 43 و نحل و 7 انبياء) مي فرمايد:
    (فاسئلوا أهل الذكر ان كنتم لا يعلمون:
    اگر مساله اي را نمي دانيد، از آگاهان (اهل قرآن) بپرسيد.)
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  5. Top | #13

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای اصول کافی
    ارزش علم و دانش


    5_وسعت علم و آگاهی امامان علیه السلام

    بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

    سدير يكي از شاگردان امام صادق(علیه السلام) مي گويد: با چند نفر از شاگردان، در مجلس نشسته بوديم، ناگاه امام صادق(علیه السلام) وارد آن مجلس شد، ولي در حالي كه خشمگين بود، در مسند خود نشست و با ناراحتي فرمود:
    تعجب مي كنم از مردمي كه مي پندارند ما علم غيب مي دانيم، جز خدا هيچ كس علم غيب نمي داند، من مي خواستم فلان كنيزم را به خاطر خطائي كه كرده بود بزنم، او گريخت و نمي دانم كجا رفت و پنهان شد, بنابراين، چطور من علم غيب مي دانم؟
    آنگاه امام صادق(علیه السلام) از آن مجلس برخاست و به خانه اش رفت، من همراه ابوبصير و ميسر، به حضورش رفتيم و عرض كرديم:
    قربات گرديم، سخن شما را در مورد كنيزت شنيديم و ما مي دانيم كه شما علم زيادي داريد و علم غيب را به شما نسبت ندهيم.
    آنگاه امام صادق(علیه السلام) به سدير فرمود:
    آيا قرآن نمي خواني؟
    سدير گفت: مي خوانم.
    امام صادق(علیه السلام) فرمود:
    آيا اين آيه را در قرآن ديده اي كه خداوند مي فرمايد:
    (قال الذي عنده علم من الكتاب انا آتيك قبل أن يرتد اليك طرفک:
    اما كسي كه (آصف برخيا وزير مسلمان) دانشي از كتاب (آسماني) داشت (به سليمان) گفت: من آن (تخت بلقيس) را پيش از آنكه چشم به هم زني نزد تو خواهم آورد) (نمل - 40)
    عرض كردم: آري اين آيه را در قرآن خوانده ام.
    امام صادق(علیه السلام) فرمود:
    آيا آن مرد (آصف) را شناختي كه در نزد او چه اندازه از علم كتاب بود؟
    گفتم: شما به من خبر دهيد.
    فرمود:
    به اندازه يك قطره آب نسبت به درياي اخضر.
    پرسيدم: چقدر علم اندك داشت.
    آنگاه امام صادق(علیه السلام) پس از سخني فرمود:
    اي سدير! آيا اين آيه را در قرآن خوانده اي كه خداوند مي فرمايد:
    (قل كفي بالله شهيدا بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب:
    بگو اي محمد! گواه بودن خدا و كسي كه در نزد او علم كتاب است، بين من و شما كافي است) (رعد - 43)
    گفتم: آري خوانده ام.
    فرمود:
    آيا كسي كه علم همه كتاب در نزد او است داناتر است تا كسي كه قسمتي از علم كتاب در نزد او است؟
    گفتم: البته آن كسي كه همه علم كتاب، نزد او است داناتر است.
    و در اين هنگام امام صادق(علیه السلام) به سينه خود اشاره كرد و دوبار فرمود:
    سوگند به خدا، تمام علم كتاب در نزد ما است.
    توضيح اينكه:
    احتمال دارد در مجلس كه امام، خشمگين بود، افراد مخالفي حضور داشتند و امام تقيه كرد، ولي در مجلس دوم كه با شاگردان برجسته اش خلوت كرده بود، حقيقت را گفت كه خداوند، امامان معصوم(علیه السلام) را به علوم غيب، بهره مند نموده است و علم آنها به مراتب از علم آصف برخيا، وزير سليمان (علیه السلام) بيشتر است.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  6. Top | #14

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای اصول کافی
    ارزش علم و دانش


    6_فقیه کامل کیست؟

    بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

    ابان بن تغلب مي گويد: در حضور امام باقر(علیه السلام) بودم، شخصي مسأله اي پرسيد و آن حضرت پاسخ آن را داد، سئوال كننده گفت: فقهاء چنين نگويند.
    امام باقر(علیه السلام) فرمود:
    واي بر تو، تو هرگز فقيهي ديده اي؟
    (ان الفقيه حق الفقيه: الزاهد في الدنيا، الراغب في الاخرة، المتمسك بسنة النبي (ص):
    فقيه كامل كسي است كه: زاهد در دنيا و شيفته آخرت و چنگ زننده به سنت پيامبر(ص) باشد.)
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  7. Top | #15

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای اصول کافی
    ارزش علم و دانش


    7_ولایت فقیه

    بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

    عمربن حنظله مي گويد: از امام صادق(علیه السلام) پرسيدم: دو نفر از خودمان در مورد ارث يا وام، نزاع دارند، براي محاكمه و داوري، نزد سلطان و قاضيات وقت (سلاطين جور) مي روند، آيا كار درستي مي كننند؟
    امام صادق(علیه السلام) فرمود:
    كسي كه در موضوعي، حق يا باطل نزد آنها براي محاكمه برود، همانند كسي است كه نزد طاغوت براي محاكمه رفته است و آنچه دستگاه طاغوتي، حكم كند- گر چه حق مسلم باشد - آنچه مي گيرد مال حرام است، زيرا آن را به حكم طاغوت گرفته است، با اينكه خداوند در قران فرمان مي دهد كه به طاغوت، كافر باشند، آنجا كه مي فرمايد:
    (يريدون ان يتحا كموا الي الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به:
    مي خواهند محاكمه خود را نزد طاغوت ببرند، با اينكه خداوند آنها را مأمور كرده كه به طاغوت، كافر گردند) (نساء - 60)
    پرسيدم: پس اين دو نفر در نزاع خود به چه كسي مراجعه كنند؟
    امام صادق(علیه السلام) فرمود:
    نظر كنند به شخصي از خود شما كه حديث ما را روايت مي كند و در حلال و حرام ما نظر مي افكند و احكام ما را مي فهمد، حكميت و داوري او را بپذيرد،
    قد جعلته عليكم حاكما …
    همانا من او را حاكم شما قرار دادم، اگر طبق دستور ما حكم داد و يكي از آن دو نفر از او نپذيرفت، حكم خدا را سبك شمرده و ما را رد كرده است و آنكه ما را رد كند، خدا او را رد كرده است و (گناه) اين، در مرز شرك به خدا است.
    پرسيدم: اگر هر يك از آن دو نفر (فقيه) در حكم خود اختلاف داشتند و اين اختلاف، به خاطر در حديث شما پديده آمده بود و به حكم آن ديگري، اعتنا نشود....
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  8. Top | #16

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای اصول کافی
    ارزش علم و دانش


    8_نهي امام كاظم(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) از قياس

    بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

    سماعة بن مهران مي گويد: به حضور امام كاظم(علیه السلام) رفتم و عرض كردم:
    خداوند كار تو را سامان بخشد، ما گروهي از شيعيان به گرد هم اجتماع مي كنيم، هر مطلبي كه پيش مي آيد، هر گاه حكم آن را ندانيم، با هم درباره آن مذاكره مي نمائيم، نزد خود نوشته اي (شامل مسائل) داريم كه اين هم از لطف شما است كه خدا به ما عطا كرده، وقتي كه مسأله كوچكي پيش مي آيد و حكمش را نمي دانيم، پس از مذاكره، نظير آن مسأله را كه حكمش معلوم است نزد خود داريم، آن مسأله را كه حكمش معلوم نيست به مسأله اي كه حكمش معلوم شده، قياس و سنجش مي نمائيم و مسأله را كشف مي كنيم.
    امام كاظم(علیه السلام) فرمود:
    شما را با قياس(در احكام) چه كار؟ همانا گذشتگان شما به خاطر قياس، هلاك شدند، سپس فرمود:
    هنگامي كه حكم مطلبي نزد شما مجهول ماند، در اين - اشاره به لبهاي خود- بجوئيد(يعني از ما بپرسيد ما پاسخ شما را بدهيم) خدا ابوحنيفه را لعنت كند كه مي گفت: علي(علیه السلام) چنان گفت، من چنين مي گويم، اصحاب چنان گفتند و من چنين مي گويم، سپس فرمود:
    اي سماعة! آيا هيچگاه در مجلس ابوحنيفه بوده اي؟
    گفتم: نه، ولي اين سخن او است كه مي گفت علي(علیه السلام) چنين مي گويد و من چنين مي گويم…
    سپس پرسيدم: آيا پيامبر(ص) احكام تمام نيازهاي مردم را آورد؟
    امام كاظم(علیه السلام) فرمود:
    آري و آنچه را تا قيامت به آن نياز دارند آورد.
    گفتم: آيا چيزي هم از بين رفت؟
    فرمود:
    نه، همه نزد اهلش محفوظ است.
    روزي ابوحنيفه به حضور امام صادق(علیه السلام) آمد، آن حضرت به او فرمود: به من خبر رسيده كه تو قياس مي كني؟
    ابو حنيفه گفت: آري.
    امام صادق(علیه السلام) فرمود:
    قياس نكن، چرا كه نخستين شخصي كه قياس كرد، ابليس بود، آن هنگام كه از طرف خدا مأمور سجده بر آدم(ع) شد، گفت: خدايا تو مرا از آتش آفريدي، ولي آدم (ع) را از گل خلق نمودي، آنگاه بيش آتش و گل قياس كرد و گفت آتش از گل، برتر است، پس من آدم را سجده نمي كنم، اگر او نورانيت معنوي خلقت آدم را با نور و روشنايي آتش، قياس مي كرد، مي دانست كه كداميك از اين دو نور، بر ديگري برتري دارد و پاكيزگي نور معنوي را بر نور آتش مي فهميد.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  9. Top | #17

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای اصول کافی
    توحید و خداشناسی و مسائل اعتقادی


    1_مناظره منكر خدا با امام صادق (ع) و مسلمان شدن او

    بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

    در كشور مصر، شخصي زندگي مي كرد به نام عبدالملك، كه چون پسرش عبدالله نام داشت، او را ابوعبدالله (پدر عبدالله) مي خواندند، عبدالملك منكر خدا بود و اعتقاد داشت كه جهان هستي خود به خود آفريده شده است، او شنيده بود كه امام شيعيان، حضرت صادق(ع) در مدينه زندگي مي كند، به مدينه مسافرت كرد، به اين قصد تا درباره خدايابي و خداشناسي، با امام صادق(ع) مناظره كند وقتي كه به مدينه رسيد و از امام صادق(ع) سراغ گرفت، به او گفتند:
    امام صادق(ع) براي انجام مراسم حج به مكه رفته است، او به مكه رهسپار شد، كنار كعبه رفت ديد امام صادق(ع) مشغول طواف كعبه است، وارد صفوف طواف كنندگان گرديد، و از روي عناد به امام صادق(ع) تنه زد، _امام با كمال ملايمت به او فرمود:
    نامت چيست؟
    _او گفت: عبدالملك(بنده سلطان)
    _امام: كنيه تو چيست؟
    _عبدالملك: ابوعبدالله(پدر بنده خدا)
    _امام: اين ملكي(يعني اين حكم فرمائي كه) تو بنده او هستي(چنانكه از نامت چنين فهميده مي شود) از حاكمان زمين است يا از حاكمان آسمان؟ وانگهي(مطابق كنيه تو) پسر تو بنده خداست، بگو بدانم او بنده خداي آسمان است، يا بنده خداي زمين؟ هر پاسخي بدهي محكوم مي گردي.
    عبدالملك چيزي نگفت، هشام بن حكم، شاگرد دانشمند امام صادق(ع) در آنجا حاضر بود، به عبدالملك گفت:
    چرا پاسخ امام را نمي دهي؟
    عبدالملك از سخن هشام بدش آمد و قيافه اش درهم شد.
    _امام صادق(ع) با كمال ملايمت به عبدالملك گفت: صبر كن تا طواف من تمام شود، بعد از طواف نزد من بيا تا با هم گفتگو كنيم، هنگامي كه امام از طواف فارغ شد، او نزد امام آمد و در برابرش نشست، گروهي از شاگردان امام(ع) نيز حاضر بودند، آنگاه بين امام و او اين گونه مناظره شروع شد:
    _امام: آيا قبول داري كه اين زمين زير و رو و ظاهر و باطن دارد؟
    _منكر خدا: آري.
    _امام: آيا زير زمين رفته اي؟
    _منكر خدا: نه.
    _امام: پس مي داني كه در زير زمين چه خبر است؟
    _منكر خدا: چيزي از زير زمين نمي دانم، ولي گمان مي كنم كه در زيرزمين، چيزي وجود ندارد.
    _امام: گمان شك، يك نوع درماندگي است، آنجا كه نمي تواني به چيزي يقين پيدا كني، آنگاه امام به او فرمود:
    آيا به آسمان بالا رفته اي؟
    _منكر خدا: نه.
    _امام: آيا مي داني كه در آسمان چه خبر است و چه چيزها وجود دارد؟
    _منكر خدا: نه.
    _امام: عجبا! تو كه نه به مشرق رفته اي و نه به مغرب رفته اي، نه به داخل زمين فرو رفته اي و نه به آسمان بالا رفته اي و نه بر صفحه آسمانها عبور كرده اي تا بداني در آنجا چيست و با آن همه جهل و ناآگاهي، باز منكر مي باشي, تو كه از موجودات بالا و پائين و نظم و تدبير آنها كه حاكي از وجود خدا است، ناآگاهي، چرا منكر خدا مي شوي؟
    آيا شخص عاقل به چيزي كه ناآگاه است، آن را انكار مي كند؟
    _منكر خدا: تاكنون هيچكس با من اين گونه، سخن نگفته(و مرا اين چنين در تنگناي سخن قرار نداده است.
    _امام: بنابراين تو در اين راستا، شك داري، كه شايد چيزهائي در بالاي آسمان و درون زمين باشد و نباشد؟
    _منكر خدا: آري شايد چنين باشد, به اين ترتيب، منكر خدا از مرحله انكار، به مرحله شك و ترديد رسيد.
    _امام: كسي كه آگاهي ندارد، بر كسي كه آگاهي دارد، نمي تواند برهان و دليل بياورد.
    اي برادر منصور! از من بشنو و فراگير، ما هرگز درباره وجود خدا شك نداريم، مگر تو خورشيد و ماه و شب و روز را نمي بيني كه در صفحه افق آشكار مي شوند و به ناچار در مسير تعيين شده خود گردش كرده و سپس باز مي گردند و آنها در حركت در مسير خود، مجبور مي باشند، اكنون از تو مي پرسم: اگر خورشيد و ماه، نيروي رفتن (و اختيار) دارند، پس چرا بر مي گردند و اگر مجبور به حركت در مسير خود نيستند، پس چرا شب، روز نمي شود و به عكس، روز شب نمي گذرد؟
    اي برادر منصور! به خدا سوگند، آنها در مسير و حركت خود مجبورند و آن كسي كه آنها را مجبور كرده، از آنها فرمانرواتر واستوارتر است.
    _منكر خدا: راست گفتي.
    _امام: اي برادر منصور! بگو بدانم، آنچه شما به آن معتقديد و گمان مي كنيد دهر(روزگار) گرداننده موجودات است و مردم را مي برد، پس چرا دهر(روزگار) گرداننده موجودات است و مردم را مي برد، پس چرا دهر آنها را برنمي گرداند و اگر بر مي گرداند، چرا نمي برد؟
    اي برادر منصور! همه مجبور و ناگزيرند، چرا آسمان در بالا و زمين در پائين قرار گرفته؟ چرا آسمان بر زمين نمي افتد؟ و چرا زمين از بالاي طبقات خود فرو نمي آيد و به آسمان نمي چسبد و موجودات روي آن به هم نمي چسبند؟!.
    وقتي كه گفتار و استدلالهاي محكم امام به اينجا رسيد، عبدالملك، از مرحله شك نيز رد شد و به مرحله ايمان رسيد در حضور امام صادق(ع) ايمان آورد و گواهي به يكتائي خدا و حقانيت اسلام داد و آشكارا گفت:
    آن خدا است كه پروردگار و حكم فرماي زمين و آسمانها است و آنها را نگه داشته است!
    حمران، يكي از شاگردان امام كه در آنجا حاضر بود، به امام صادق(ع) رو كرد و گفت: فدايت گردم، اگر منكران خدا به دست شما، ايمان آورده و مسلمان شدند، كافران نيز بدست پدرت(پيامبر- ص) ايمان آوردند.
    عبدالملك تازه مسلمان به امام عرض كرد: مرا به عنوان شاگرد، بپذير!
    امام صادق(ع) به هشام بن حكم (شاگرد برجسته اش) فرمود: عبدالملك را نزد خو ببر و احكام اسلام را به او بياموز.
    هشام كه آموزگار زبردست ايمان، براي مردم شام و مصر بود، عبدالملك را نزد خود طلبيد و اصول عقائد و احكام اسلام را به او آموخت، تا اينكه او داراي عقيده پاك و راستين گرديد، به گونه اي كه امام صادق(ع) ايمان آن مؤمن و شيوه تعليم هشام را پسنديد.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  10. Top | #18

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای اصول کافی
    توحید و خداشناسی و مسائل اعتقادی


    2_درماندگي دانشمندان زبردست در برابر امام صادق(ع)

    بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

    ابن مقفع و ابي العوجاء، دو نفر از دانشمندان زبر دست عصر امام صادق(ع) بودند و خدا و دين را انكار مي كردند و به عنوان دهري و منكر خدا، با مردم بحث و مناظره مي نمودند، در يكي از سالها، امام صادق(ع) در مكه بود، آنها نيز در مكه كنار كعبه بودند، ابن مقفع به ابن ابي العوجاء رو كرد و گفت:
    اين مردم را مي بيني كه به طواف كعبه سرگرم هستند، هيچ يك از آنها را شايسته انسانيت نمي دانم، جز آن شخصيتي كه در آنجا(اشاره به مكان جلوس امام صادق عليه السلام كرد) نشسته است، ولي غيره از او، ديگران عده اي از اراذل و جهال و چهارپايان هستند.
    ابن ابي العوجاء:
    چگونه تو تنها اين شيخ(امام صادق عليه السلام) را به عنوان انسان با كمال ياد مي كني؟
    ابن مقفع:
    براي آنكه من با او ملاقات كرده ام، وجود او را سرشار از علم و هوشمندي يافتم، ولي ديگران را چنين نيافتم.
    ابن ابي العوجاء:
    بنابراين لازم است، نزد او بروم و با او مناظره كنم و سخن تو را در شأن او بيازمايم كه راست مي گويي يا نه؟
    ابن مقفع:
    به نظر من اين كار را نكن، زيرا مي ترسم، در برابر او درمانده شوي و او عقيده تو را فاسد كند.
    ابن ابي العوجاء:
    نظر تو اين نيست، بلكه مي ترسي من با او بحث كنم و با چيره شدن بر او نظر تو را در شأن و مقام او، سست كنم.
    ابن مقفع:
    اكنون كه چنين گماني درباره من داري، برخيز و نزد او برو، ولي به تو سفارش مي كنم كه حواست جمع باشد، مبادا لغزش يابي و سرافكنده شوي مهار سخن را محكم نگهدار، كاملا مراقب باش تا مهار را از دست ندهي و درمانده نشوي …
    ابن ابي العوجاء برخاست و نزد امام صادق(ع) رفت و پس از مناظره، نزد دوستش ابن مقفع بازگشت و گفت:
    (ما هذا ببشر وان في الدنيا روحاني يتحسد اذا شاء ظاهرا و يتروح اذا شاء باطنا فهو هذا …
    اين شخص بالاتر از بشر است، اگر دنيا روحي باشد و بخواهد در جسدي آشكار شود و يا بخواهد پنهان گردد همين مرد است).
    ابن مفقع:
    او را چگونه يافتي؟
    ابن ابي العوجاء:
    نزد او نشستم، هنگامي كه ديگران رفتند و من تنها با او ماندم، آغاز سخن كرد و به من گفت:
    اگر حقيقت آن باشد كه اينها(مسلمانان طواف كننده) مي گويند، چنانكه حق هم همين است، در اين صورت اينها رستگارند و شما در هلاكت هستيد و اگر حق با شما باشد كه چنين نيست، آنگاه شما با آنها(مسلمانان) برابر هستيد(در هر دو صورت، مسلمانان، زياد نكرده اند)
    من به او(امام) گفتم:
    خدايت رحمت كند، مگر ما چه مي گوئيم و آنها(مسلمانان) چه مي گويند؟ سخن ما با آنها يكي است.
    فرمود:
    سخن شما با آنها(مسلمين) يك است، با اينكه آنها به خداي يكتا و معاد و پاداش و كيفر روز قيامت و آبادي آسمان و وجود فرشتگان، اعتقاد دارند، ولي شما به هيچ يك از اين امور، معتقد نيستيد و منكر وجود خدا مي باشيد.
    من فرصت را بدست آورده و به او (امام) گفتم:
    اگر مطلب همان است كه آنها(مسلمانان) مي گويند و قائل به وجود خدا هستيد، چه مانعي دارد كه خدا خود را بر مخلوقش آشكار سازد و آنها را به پرستش خود دعوت كند، تا همه بدون اختلاف به او ايمان آورند، چرا خدا خود را از آنها پنهان كرده و بجاي نشان دادن خود، فرستادگانش را به سوي آنها فرستاده است، اگر او خود بدون واسطه با مردم تماس مي گرفت، طريق ايمان آوردن مردم به او نزديكتر بود.
    او(امام) فرمود:
    واي بر تو چگونه خدا بر تو پنهان گشته با اينكه قدرت خود را در وجود تو به تو نشان داده است، قبلا هيچ بودي، سپس پيدا شدي، كودك گشتي و بعد بزرگ شدي و بعد از ناتواني، توانمند گرديدي، سپس ناتوان شدي و پس از سلامتي، بيمار گشتي، سپس تندرست شدي، پس از خشم، شاد شدي، سپس غمگين، دوستيت و سپس دشمنيت و به عكس، تصميمت پس از درنگ و به عكس اميدت بعد از نااميدي و به عكس، يادآوريت بعد از فراموشي و به عكس و … به همين ترتيب پشت سر هم نشانه هاي قدرت خدا را براي من شمرد، كه آنچنان در تنگنا افتادم كه معتقد شدم بزودي بر من چيره مي شود، برخاستم و نزد شما آمدم.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  11. Top | #19

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای اصول کافی
    توحید و خداشناسی و مسائل اعتقادی


    3_معني مشيت وارده

    بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

    يونس بن عبدالرحمان، از شاگردان حضرت رضا(ع) بود و در آن عصر بحث و بررسي درباره سرنوشت و اراده و مشيت و … ، در ميان دانشمندان رواج داشت، معماي اين امور براي يونس، حل نشده بود، يونس مي خواست اين معما با بيان شيواي امام رضا(ع) حل و روشن گردد، به محضر آن حضرت آمد و درباره امور پيش گفته، سخن به ميان آورد و توضيح خواست,
    امام رضا(ع) به او چنين فرمود:
    اي يونس! عقيده(قدریه) را نپذير، زيرا عقيده آنها نه با گفتار اهل بهشت تطبيق مي كند و نه با گفتار دوزخيان و نه با گفتار شيطان، مطابقت دارد، زيرا(طبق آيه 43 سوره اعراف) بهشتيان در بهشت گويند:
    (الحمد لله الذي هدانا لهذا و ماكنا لنهتدي لولا ان هدانا الله:
    سپاس، مخصوص خداوندي است كه ما را به اين (همه نعمتها) رهنمون شد و اگر او ما را هدايت نكرده بود ما (به اينها) راه نمي يافتيم).
    دوزخيان(طبق آيه 106 مؤمنون) در دوزخ مي گويند:
    (ربنا غلبت علينا شقوتنا و كنا قوما ضالين:
    پروردگارا شقاوت ما بر ما چيره شد و ما قوم گمراهي بوديم).
    و ابليس(طبق آيه 39 حجر) گفت:
    (رب بما اغويتني:
    پروردگارا، به خاطر اينكه مرا گمراه ساختي)
    بنابراين اين هر سه گروه، نيكي و بدي را به خدا نسبت مي دهند، ولي قدريه به خودشان بر مي گردانند.
    يونس:
    سوگند به خدا، من گفتار آنها (قدريه) را قبول ندارم، بلكه عقيده ام اين است كه:
    چيزي پديد نيايد مگر آنچه را خدا بخواهد و اراده و مقدر و حكم نمايد.
    امام رضا:
    اي يونس! اين گونه نيست … بلكه خواست خدا اين است كه انسان نيز در كارهايش مختار باشد, آيا مي داني مشيت(خواست خدا) يعني چه؟
    يونس: نه.
    امام رضا:
    خواست خدا، ياد نخستين لوح محفوظ است، آيا مي داني اراده چيست؟
    يونس: نه.
    امام رضا:
    اراده، تصميم بر آنچه مي خواهد، مي باشد آيا مي داني قدر يعني چه؟
    يونس: نه.
    امام رضا: قدر، همان اندازه گيري و مرزبندي است، مانند مدت عمر زندگي و هنگام مرگ،
    سپس فرمود:
    منظور از حكم(قضاء) محكم ساختن و عينيت بخشيدن است.
    يونس كه از بيانات روشن امام رضا (ع) قانع و خشنود و شيفته آن حضرت شده بود اجازه طلبيد كه سر مقدس امام را ببوسد و در اين حال عرض كرد:
    (فتحت لي شيئا كنت عنه في غفله:
    گره مطلب مشكل را بروي من گشودي كه من از آن ناآگاه بودم.)
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

  12. Top | #20

    تاریخ عضویت
    February_2017
    عنوان کاربر
    مدیر انجمن
    میانگین پست در روز
    1.79
    نوشته ها
    4,746
    صلوات
    28187
    دلنوشته
    45
    سلام بر همه‌ی دوستان عزیز اللهم عجل لولیک الفرج
    صلوات و تشکر
    411
    مورد صلوات
    393 در 369 پست
    دریافت کتاب
    0
    آپلود کتاب
    0

    پیش فرض




    داستانهای اصول کافی
    توحید و خداشناسی و مسائل اعتقادی


    4_سخن حق از زبان بيگانه

    بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

    عصر امام صادق(ع) بود، اسماعيل بن جابر مي گويد:
    به مسجد النبي در مدينه رفتم، ديدم در آنجا مردي ناطق نشسته سخن مي گفت و جمعي گفتار او را گوش مي كردند، او درباره(قدر) صحبت مي كرد يعني درباره تفويض كه عقيده اش بود، سخن مي گفت كه خدا همه اختيارات را به بشر داده و سلطه اش را از بشر برداشته است.
    در آنجا بين من و او چنين گفتگو شد:
    اسماعيل:
    اي آقا! اجازه است از تو سؤالي كنم؟
    ناطق: بپرس.
    اسماعيل: آيا در سراسر ملك خدا چيزي وجود دارد كه بدون اراده خدا پديد آيد؟
    ناطق، مدتي طولاني سر در گريبان فرو برد و سپس سربلند كرد و گفت: اگر بگويم در ملك خدا چيزي وجود دارد كه بدون اراده خدا به وجود آمده، معناي سخن اين است كه خدا مغلوب(در مورد آن چيز) گردد و اگر بگويم:
    در ملك او جز آنچه او اراده كرده، چيزي وجود ندارد(معنايش اين است كه كارهاي انسان نيز بر اساس اراده اجباري او بوده و در نتيجه) انجام گناهان را براي تو روا دانسته ام (زيرا آنها را به خدا نسبت داده ام نه به تو).
    اسماعيل مي گويد: به حضور امام صادق(ع) رفتم و ماجراي گفتگوي خودم با آن(قدري مذهب) را بيان كردم و سخن او را نقل نمودم.
    رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا...


    با ما همراه باشید در

    کانال شهر نورانی قرآن

    گروه شهر نورانی قرآن

صفحه 2 از 16 نخستنخست 123412 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پژوهشى در اصول، مبانى و فرايند ترجمه قرآن
    توسط مدهامتان در انجمن فرایند ترجمه قرآن
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: 2021_12_12, 10:11 AM
  2. اصول دین و فروع دین ؟میخوام بدونم
    توسط یا علی ابن الحسین در انجمن پرسش و پاسخ (موارد دیگر)
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 2014_06_02, 08:37 PM
  3. کتاب الفصول العشره فى الغيبه
    توسط گل مريم در انجمن کتاب و کتابشناسی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 2013_08_29, 04:59 PM
  4. اصول و جلوه‌های زیبایی شناسی در قرآن کریم
    توسط صبور در انجمن زیبایی شناسی
    پاسخ: 6
    آخرين نوشته: 2013_07_05, 11:53 AM
  5. اصول و مباني زيبايي شناسي قرآن كريم‌
    توسط صبور در انجمن زیبایی شناسی
    پاسخ: 18
    آخرين نوشته: 2013_07_04, 02:08 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

کانال ترجمه ی شهر نورانی قرآن

انجمن شهر نورانی قرآن محیطی پر از آرامش و اطمینان که فعالیت خود را از فروردین سال 1392 آغاز نموده است
ایمیل پست الکترونیکی مدیریت سایت : info@shahrequran.ir

ساعت 04:53 PM