من که گه، گه در این میکده جامی زده ام
سحری نیمه شبی قرعه به نامی زده ام

من کجا دیدن آن ساقی گلچهره کجا
خجلم زان که فقط لاف غلامی زده ام

اگر نوکر بودم تو را می دیدم
چنین دور گنه نمی چرخیدم

سر وصل تو دارم من بیا چشم انتظارم من
به بایان می رسد عمرم دگر فرصت ندارم من

ترسم عمرم سرآید مهدی از در نیاید

ای دلا از نگار خود گله معنی ندارد
بین معشوق و عاشق فاصله معنی ندارد

حاصل روی سیاه ماست برده ی غیبت گناه ماست